تفسیر سوره مبارکه بقره آیه 21 | عبادت ، خلقت ، تقوا | جلسه 8
تفسیر سوره مبارکه بقره آیه 21 - جلسه 8
حجت الاسلام و المسلمین رضوانی
شرح خطبه مُتَّقین (همّام)
--------------------------------
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُمْ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (21)
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
اى مردم! پروردگار خود را پرستش کنید؛ آن کس که شما، و کسانى را که پیش از شما بودند آفرید، تا پرهیزکار شوید. (21)
-----------------------------------------
«أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنَ الشَّیْطَانِ اللَّعِینِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ وَ اللَّعْنَةُ الدّائِمَةُ عَلیَ اَعْدائِهِمْ مِنَ اْلآنِ اِلی قیامِ یَوْمِ الدِّینِ».
«یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُمْ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ».[1]
توصیف متّقین در قرآن با اعتقادیّات و ارکان فروع
نکتهای که در توصیف متّقین وجود دارد اینکه در قرآن یک سری توصیفاتی برای متّقین داریم، در روایات یک سری توصیفاتی داریم. در قرآن توصیفات متّقین یا مؤمنین در اعتقادیّات و در ارکان فروع است. یعنی فروعی که رکنیّت آن خیلی بالا است. لذا توصیف در آن جهات شده است. به عنوان مثال در سورهی مبارکهی بقره که گذشت، متّقین را به مؤمنین «بِالْغَیْبِ»[1] و مؤمنین«بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونََ»[2] توصیف میکنند، آنها را به اقامهی صلاة و انفاق «مِمَّا رَزَقْناهُمْ»[3] توصیف میکنند.
بسط و گسترش خصوصیّات متّقین در روایات
در روایات چنین توصیفات را کمتر داریم، بیشتر آنها را بسط دادند و توصیفات خصوصیّت و چگونگی کردار، اخلاق، رفتار نسبت به مؤمنین بیان فرمودهاند، این را باید خوب دقّت داشته باشیم. لذا در خطبهی همّام که امیر المؤمنین صفات متّقین را بیان فرموده است، این صفات را نه اینکه بیاییم بگوییم در عرض قرآن بیان شده است، به موازات بحث شده است؛ نه، در قرآن راجع به متّقین نکاتی را کلّی، اصولی و رکنی توصیف فرموده است، در اینجا در واقع آن را باز کرده است، در جزئیات خصوصیّات متّقین توصیف فرموده است که برای ما خیلی راهگشا است.
بیان خصوصیّات متّقین از نگاه امیر المؤمنین در خطبهی همّام
وقتی جزئیات را بیان میکند، اگر کسی به دنبال این باشد که متلبّس به آن تقوای واقعی الهی شود، آنها را انجام میدهد. یعنی چگونگی ایمان به غیب را بیان میکند، چگونگی اقامهی صلاة را بیان میکند که مقیم صلاة شود، چگونگی خشوع در نماز را بیان میکند. چگونگی رفتار اقتصادی، رفتار اجتماعی، رفتار سیاسی، برخوردهایی که در جامعه نسبت به خانواده، نسبت به جامعه، نسبت به فامیل، نسبت به غریبهها را در روایت مهم و معروف و مشهور بیان میکند که 118 وصف یا 118 فضیلت یا 118 صفت برای متّقین در این روایت حضرت بیان فرمودهاند.
بینیاز بودن خدا به اطاعت مخلوقات خود
قبل از آن هم باز این مقدّمه را بیان فرمودهاند که من متذکّر میشوم که خداوند این خلق و این مردم را خلق فرموده است در حالی که حین خلق خود «غَنِیّاً عَنْ طَاعَتِهِمْ آمِناً مِنْ مَعْصِیَتِهِمْ»[4] نه، اطاعت آنها برای خداوند نیاز بوده است و نه معصیت آنها ضرر و مشکلی برای خدا درست میکند، هیچ کدام از اینها نیست که روز گذشته اینها را عرض کردیم.
فضیلتهایی از سوی خدا برای مخلوقین خود
بعد میفرماید: «فَالْمُتَّقُونَ فِیهَا هُمْ أَهْلُ الْفَضَائِلِ» پس بعد از اینکه نکاتی را راجع به خلق خدا و خلقت خدا بیان و ارتباط و تناسب بین خالق و مخلوق را کلّیّاً بیان فرمودهاند، میفرمایند: «فَالْمُتَّقُونَ» پس با تقوایان «فِیهَا هُمْ أَهْلُ الْفَضَائِلِ» در این اوضاع و احوال، در این خلقی که از طرف خدا انجام شده است و در این خلقی که از خلقت خدا است، میفرمایند: «أَهْلُ الْفَضَائِلِ» اهل یک سری از فضیلتهایی هستند.
برتری جستن انسانهای متقّین با سایر مخلوقین خدا
حالا راجع به خود فضیلت نگفتند که دارای اوصافی هستند، اینها چیزهایی است که در واقع برتری آنها را نشان میدهد، یعنی چیزهایی است که باعث فضیلت و برتری جستن آنها در بین فرد میشوند، آنها را غیر متّقین ندارند، رفتاری که متّقین دارند، آن فضایلی است که اهلیّت آن فقط برای متّقین است، آنها اهل این فضایل هستند.
تقوای شخص متّقی کاملترین تقوا نزد خدای متعال
اینکه یکی یکی آنها را بیان میکند یعنی اگر نگوییم تک تک غیر متّقین، حداقل این است که جمع آنها را متّقین ندارند، شاید بگوییم بعضیها را داشته باشند، ولی جمعاً این فضایل را فقط متّقین دارند و هر کسی بتواند جامعیّت این فضایل را داشته باشد، او در نزد خدا کاملترین تقوا است و مصداق «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»[5] است که گذشت.
اهمّیّت درستی منطق و گویش انسان متّقی
لذا میفرماید: «مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ»[6] منطق و گویش آنها راست و درست است. اینکه امیر مؤمنین علیّ بن ابیطالب اوّلین وصف و اوّلین فضیلت را برای متّقین از زبان شروع میکند، اهمّیّت زبان را میرساند؛ اهمّیّت اینکه ما بتوانیم آن چیزی که وسیلهی ارتباط با مخاطبین است و رساندن مرادات و پیامها به دیگران است را باید دقّت داشته باشیم که از همه مقدّمتر است.
اهمّیّت داشتن یک فضیلت و مقدّم شدن آن بر سایر فضایل
در بحث معانی بیان این را داشتیم اگر چیزی مقدّم بر چیزی شد که سیاق یکی است، امّا رتبهی یکی قبل از آن آورده شده است، حداقل این است که اهمّیّت آن بالاتر است. اگر نگوییم ارتباط وجودی دارد یعنی مثلاً دومی مرتّب بر اوّلی میشود. حداقل این است که میگوییم اهمّیّت آن بالاتر از چیزهای دیگر و توصیفات دیگر است.
عاملیّت مخلصانه برای فهم معارف الهی
لذا چون زبان در وجود انسان و در خلق اهمّیّت بسیار بالایی دارد، چون اکثراً همهی آنچه که معارف برای مردم گفته میشود و بیان میشود با زبان است، البتّه آن کسی که میخواهد معلّم و مؤثّر در خلق خدا باشد و معارف الهیّه برای خلق خدا مفهّم باشد باید عامل باشد، آن هم عاملیّت مخلصانه. عاملیّتی که با اخلاص همراه باشد و الّا اثر ندارد. حالا عاملیّت حتماً عالمیّت میخواهد، کسی که خواست عامل باشد نمیتواند بدون علم باشد. عالم است که میتواند عامل باشد، عالم است که میتواند عمل خود را مخلصانه انجام بدهد. یعنی فقط برای حضرت حق و آنچه که برای او تصوّر میشود و تصدیق میشود خود حضرت جلّ و اعلا باشد، قربة إلی الله آن را انجام بدهد.
ویژگی شخص متّقی در منطق
پس منظور از منطق یعنی سخن گفتن، گویش متّقین است. صواب یعنی هم راست است و هم درست است. گاهی اوقات یک راستهایی است، امّا بیان آن درست نیست، هر چیزی را که نمیشود گفت. گفتن بعضی از اعمال گرچه راست است، امّا درست نیست. اوّلاً حرف آدم متّقی صداقت دارد، دوماً در جای خود بیان میشود، بیجا حرف زده نمیشود. لذا منظور از «مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ» صواب یعنی چیزی که هم راست است و هم درست است، صحیح است.
صواب بودن منطق آدم متّقی
این نکته هم است که «مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ» منطق را به «هُم» اضافه کرده است یعنی همهی متّقین، نه اینکه منطق بعضی متّقین اینگونه باشد، منطق بعضی متّقین اینگونه نباشد. اگر کسی بخواهد در جرگهی متّقین قرار بگیرد و زیر مجموعهی متّقین باشد حتماً باید منطق او صواب باشد.
مصداق عملیّهی شخص متّقی
اینها گفته شده است برای اینکه ما هم بیاییم و در این راستا خود را قرار بدهیم تا بتوانیم إنشاءالله متلبّس به تقوا شویم. تقوا همینها است، معنای کلمهی وقایه و معنای تقوا جای خود است، امّا مصادیق عملیّهی متّقی به همین است که این فضایل را رعایت کند، این توصیفات را در خود ایجاد کند.
وقتی آدم متّقی «مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ» شد دروغ نمیگوید، تهمّت نمیزند، غیبت نمیکند، استهزاء خلق خدا را انجام نمیدهد، لغو نمیگوید، بیهوده سخن گفتن و لغوگویی و حرفهایی که لاطائلات است را دنبال نمیکند. زبان خود را بر هر چیزی باز نمیکند، زبان خود را بر اتّهام دیگران، بر اینکه یک کسی یک کار اشتباهی انجام داده باشد، باز نمیکند.
آشکار نبودن فسق غیبت برای مردم
اگر به یاد داشته باشید در خود غیبت کردن در مکاسب محرّمه بیان شد که غیبت یعنی بیان معصیتی که آن را انجام داده است. یک کسی یک معصیتی انجام داده است شما پشت سر او بگویید این آقا این کار را انجام داده است. امّا مردم نمیدانند، فسق او آشکار نیست که این غیبت میشود، روایت فرموده است: «إِیَّاکَ وَ الْغِیبَةَ فَإِنَّ الْغِیبَةَ أَشَدُّ مِنَ الزِّنَا»[7].
حاکم شدن عقل انسان بر نفس خود
ما باید دقّت داشته باشیم که وقتی امیر المؤمنین آدم متّقی را اینگونه توصیف میفرماید، باید زبان آدم مؤمن به هیچ کدام از آن خطاها و گناهان زبان باز نشود. چه چیزی میتواند این زبان را کنترل کند؟ ما راهکار آن را خدمت شما عرض میکنم که آن عقل میباشد. اگر عقل انسان حاکم بر نفس انسان باشد، نمیگذارد زبان او باز شود و الّا اگر افسار زبان را روی خودش انداختید، لببافی میکند، همینطور به هم میبافد، همه چیز را به هم میبافد.
پیامدهای افسار گریختن زبان
کوچکترین مشکلی که پیش میآید شروع به ناسزا گفتن و ناسپاسی کردن میکند. به دیگران، به زیر دستها و حتّی بزرگترها بیاحترامی میکند. حسادت دارد و حسادت خود را با زبان ابراز میکند، بخل میورزد بخل خود را به زبان میآورد.
حاکم بودن عقل بر زبان و گویش آدم متّقی
وقتی منطق آدم متّقی صواب باشد حاکم بر زبان و گویش او عقل است. عقل میگوید چیزی که برای تو ثمر ندارد یا برای تو ضرر دارد آن را به زبان نیاور، عقل میگوید حرفی که چه در دنیا و چه در آخرت بر شما مضر است یا چیزی است که فایدهای برای شما ندارد، بیان نکنید. منتها چه زمانی این عقل سلیم سالم است؟ چه زمانی معدهی سالم، سالم است؟ وقتی تغذیهی او خوب باشد. عقل سالم و عقل سلیم هم در صورتی که تغذیه شود، آن هم تغذیهی سالم عقل سلیم است یعنی دنبال علوم نافع باشد، به آن علم برسد.
تغذیهی عقل در وجود انسان
عقلی که به آن علم نرسد مریض میشود، کم کم هم نابود میشود. اگر به عقل، علم نرسد کم کم زایل میشود، دیگر هنری ندارد، انسان سفیه میشود. ولی اگر عقل در وجود انسان متغضی شد یعنی به او غذا رسید، آن هم غذای خوب، آن هم نه هر چیزی، نه علومی که به حسب ظاهر علم است، ولی در واقع آن علم نیست، آنها فضیلت نیست بلکه آنها حیلهگری و حقّهبازی است، مکر است، آنها عقل را منکوب میکند. آنچه که عقل را تغذیه میکند علم است که اصلاً وجود انسان به عقل است. وجود علم مؤثّر در وجود عقل است.
چه زمانی مشیّت الهی شامل حال انسان میشود؟
حالا این علم را عرض کردیم که فرمود: علم «لَیسَ بِالتَّکَسُّب»، چیزی نیست که شما بتوانید در جایی آن را بخرید، بلکه «نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاءُ»[8] حالا این «مَنْ یَشَاءُ» را اگر به یاد داشته باشید قبل از تعطیلات بحث مشیّت را داشتیم که مشیّت در واقع موجدیّت و ایجاد آن چیزی است که از طرف خدا است، آن وقت مشیّت الهی به دنبال اهتدی بر انسان حاصل میشود. یعنی انسان به دنبال هدایت واقعی باشد، آن وقت مهتدی که شد، خدا مشیّت خود را شامل او خواهد کرد.
شرط رسیدن به مشیّت الهی
حالا مشیّتی که ما میخواهیم در راستای رسیدن به صوابها داشته باشیم، این است که ما اهتدی داشته باشیم و خود هم دنبال این باشیم که عقل خود را حاکم قرار بدهیم و الّا اگر عقل خود را حاکم قرار ندادیم و علم درست و حسابی، علم نافع برای ما ایجاد نشد، مشیّت الهی هم برای ما حاصل نخواهد شد.
قدم برداشتن آدم متّقی در دایرهی راستی و درستی
پس «مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ»[9] یعنی همهی آنچه که آنها (متقّین) به زبان میآورند در دایرهی راستی و درستی است. راستی بر این است که صداقت دارد، درستی هم این است که هر راستی بنا نیست گفته شود. ما نباید اسرار مردم را افشا کنیم. کسی اسرار مردم را گفت، آبروی دیگران را برد این بدتر از این است که او را بکشد.
اینکه میفرماید: «التهمتُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْل» تهمت زدن بدتر از این است که شخص را بکشید، چون آبروی او را میبرید، آبروی کسی را ببرید بدتر از این است که جان او را بگیرید. جان او را بگیرید آسانتر است، راحتتر است.
نداشتن منطق و رحم نکردن به دیگران
و دچار شدن به نسیان الهی
ولی این زبان است که اگر «مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ»[10] نداشت به کسی رحم نمیکند و حتّی کار به جایی میرسد که خود هم از بین میبرد. وقتی خود انسان رحم نداشته باشد کم کم خود را هم از بین میبرد.
قرآن میفرماید: «وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ»[11] اگر شما مثل آن کسانی که نسیان الله دارند، زندگی کردید خود را هم فراموش میکنید. نسیان نفس هم پیدا میکنید، آن هم «فَأَنْساهُمْ» یعنی خدا نسیان نفس را بر شما مستولی میکند. اگر منطق ما صواب نباشد منجر به این میشود که مثل کسانی شویم که نسیان به خدا دارند.
نزدیک بودن خدا از رگ گردن به آدمی
خود ما عبارت از خدا بیخبر را میگوییم، در محاورات اصفهانیها داریم که از خدا بیخبر میگویند. از خدا بیخبر نه اینکه خدا از آدم بیخبر باشد یعنی شما به گونهای زندگی میکنید مثل اینکه خدا از شما خبر ندارد، در حالی که خدا «أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرید»[12] او از رگ گردن به شما نزدیکتر است، حواس خود را جمع کنید، نمیشود سر خدا کلاه گذاشت.
نشان دادن پروندهی اعمال در روز قیامت
«فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»[13] آن وقت روز قیامت خود آن را جلوی شما میگذارد، احتیاجی به اسلاید و احتیاجی به پخش کردن به واسطهی یک وسیله نیست. خود عملی که شما انجام دادید را جلوی شما نشان میدهد. «فَیُنَبِّئُکُمْ» شما را آگاهی میبخشد «بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» به آنچه که همیشه انجام میدادید. –مضارع استمراری «کان» و فعل مضارع «بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» به دنبال آنچه که شما همیشه به آن عمل میکردید، دنبال آن بودید و آن را انجام میدادید.
تشخیص راست و درست چیزی با عقل عالم
بنابراین اگر متّقی بخواهد واقعاً به «مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ»[14] توصیف شود، این است حاکم واقعی بر خود را و بر نفس خود را و بر زبان خود را عقل قرار بدهد منتها عقلی که عالم باشد. چرا؟ چون اگر عقل عالم نباشد نمیداند صواب چیست، نه میتواند راست و درست را تشخیص بدهد. حالا اگر هم راست را بداند همه را میگوید. مثل یک دیوانه رفتار میکند، یک بنده خدایی بسیار آدم قوی، متشخّص بود، تومور مغزی داشت که عمل کرده است، در جمع نشسته بود داشت راجع به ناموس خود حرف میزد، عقل از سر او پریده بود، دیگر نمیفهمید، همه چیز را میگفت.
چگونگی حاکم شدن عقل بر نفس انسان
کسی که علم واقعی داشته باشد میتواند منطق صواب هم داشته باشد، عالم میتواند منطق صواب داشته باشد نه جاهل. کسی که جاهل باشد حرف راست را میزند، امّا درست نمیزند، غلط میگوید. راستها را میگوید امّا به جا نمیگوید. پس بنابراین آنچه که برای ما مسلّم است اگر بخواهیم «مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ» باشد، باید عقل ما حاکم باشد، عقل هم باید عالماً باشد. یعنی باید تغذیهی آن کامل باشد، چون باید به کار آشنا باشد.
فاسد شدن مردم با عالم ظاهری
روحانی عمامه به سر راحت زبان خود را بر اخذ ربا باز میکند و معلوم است او عالم ظاهری است و عالم واقعی نیست. یا یک خطا و گناهی را بر زبان میآورد یا عمل میکند، معلوم است او عالم نیست. اینکه در روایت داریم «إِذَا فَسَدَ العَالَمَ فَسَدَ العَالَم»[15] یعنی علم از او گرفته شود، علم واقعی از انسان گرفته میشود. وقتی علم گرفته شد، آن وقت او فاسد میشود. مردم جاهل به دنبال عالم هستند و میخواهند از عالم راه و چاه را یاد بگیرند. وقتی کسی که خود راه را نشان میدهد پرت شود، همهی آن کسانی که به دنبال آن عالم هستند، میگویند عالم است، همهی آنها هم فاسد میشوند.
إنشاءالله توصیف «مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ» را باز دقّت داشته باشید، همانطور که امیر المؤمنین فرمود چگونه زبان و گویش انسان میتواند در رتبهی اوّل قرار بگیرد و صواب باشد که هم راستگو و هم درستکار و درستگو باشد. إنشاءالله دنبالهی بحث را فردا خدمت شما عرض خواهیم کرد.
«وَ صَلَّی اللهُ عَلَی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد».
[1]- همان، آیه 3.
[2]- همان، آیه 4.
[3]- همان، آیه 3.
[4]- نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 303.
[5]- سورهی حجرات، آیه 13.
[6]- نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 303.
[7]- الأمالی (للطوسی)، النص، ص 537.
[8]- مصباح الشریعة، ص 16.
[9]- نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 303.
[10]- نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 303.
[11]- سورهی حشر، آیه 19.
[12]- سورهی ق، آیه 16.
[13]- سورهی مائده، آیه 105.
[14]- نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 303.
[15]- منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 6، ص 186.
TafsirRezvan_02_21_005