پایگاه قرآنی تفسیر رضوان

سلسله تفاسیر حجت الاسلام و المسلمین رضوانی حوزه علمیه اصفهان مدرسه صدر بازار

پایگاه قرآنی تفسیر رضوان

سلسله تفاسیر حجت الاسلام و المسلمین رضوانی حوزه علمیه اصفهان مدرسه صدر بازار

پایگاه قرآنی تفسیر رضوان

بخش های مختلف پایگاه رضوان

http://bayanbox.ir/view/1362245836429681364/negar.jpg

https://trezvan.ir/tools/shop/mahsol/rezvan%20(32).jpg

http://bayanbox.ir/view/1309876882160502091/hadis2.jpg

http://bayanbox.ir/view/3212576473598921280/momenoon2.jpg

http://bayanbox.ir/view/6101283859816078020/goftarha2.jpg

https://bayanbox.ir/view/6437954910246294839/003.jpg

https://bayanbox.ir/view/3257452292458731752/001.jpg

https://bayanbox.ir/view/9113079035818101705/002.jpg

https://bayanbox.ir/view/6438074236879463477/004.jpg

http://bayanbox.ir/view/675798783622752857/noor.jpg

http://bayanbox.ir/view/1844041631931456962/003.jpg

http://bayanbox.ir/view/4577291091479109840/soroosh.jpg

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
خطبه متقین در تفسیر رضوان

تفسیر سوره مبارکه مؤمنون  جلسه 17

حجت الاسلام و المسلمین رضوانی

سخنرانیهای ماه مبارک رمضان 1398

----------------http://bayanbox.ir/view/7348000871258179768/hadith-line.png----------------

 

http://bayanbox.ir/view/37209565304121789/momenoon.jpg

درس تفسیر قرآن توسط حجت والمسلمین الاسلام رضوانی

-----------------------------------------

«أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنَ الشَّیْطَانِ اللَّعِینِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَا یَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ وَ لَا یُحْصِی نَعْمَاءَهُ الْعَادُّونَ وَ لَا یُؤَدِّی حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُون‏».[1]

«ثُمَّ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبیاءِ وَ خَاتَمِ السُّفَراءِ حَبیبِ إلَهِ الْعَالَمینَ عَبدِاللهِ الْعَبْدِ الْمُؤیِّدِ وَ الرَّسُولِ الْمُصَدَّق الْمُصطَفَیَ الأمْجَدِ الأحْمَدِ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لا سِیَّما بَقیَّةَ اللهِ فِی الأرَضِینَ».

http://bayanbox.ir/view/1308105324576933146/006.gif

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«قَالَ اللهُ الحَکیم فِی مُحکَمِ کِتَابِهِ الکَریم: أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ * بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏ * قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذینَ هُمْ فی‏ صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ * وَ الَّذینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ».[1]

«وَ الَّذینَ هُمْ عَلى‏ صَلَواتِهِمْ یُحافِظُونَ * أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ * الَّذینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فیها خالِدُونَ»* وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طینٍ * ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فی‏ قَرارٍ مَکینٍ».[1]

 

سلام و مؤمن دو نام الهی

سلام و مؤمن دو نام از نام‌های خدا در قرآن است. سوره‌ی مبارکه‌ی حشر، «السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ»[2] یکی از نام‌های خدا سلام است، یکی از آن‌ها هم مؤمن است.

معنای کلمه‌ی سلام

آنچه که مسلّم است خواست کسی که کلمه‌ی سلام را بر زبان می‌آورد سلامتی برای مخاطب خود است. یعنی از خدا خواهش می‌کند و خواهان سلام و سلامتی است برای آن کسی که به او سلام می‌کند. آن کسی هم که جواب می‌دهد همین‌طور است. جواب سلام هم با سلام است. دامنه‌ی سلام بسیار گسترده است و این کلمه بی‌نهایت معنا برای خود دارد که آن را در قرآن نامی از نام‌های خدا فرموده‌اند.

اهمّیّت و آثار سلام

سلام آثار خیلی خوبی دارد و این‌قدر اهمّیّت سلام مهم است که روایت داریم: اگر کسی جواب سلام شما را نداد یا وارد شد که باید سلام بکند، سلام نکرد، جواب حرف‌های او را ندهید، حرفی را که می‌زند، گوش ندهید و جواب او را هم ندهید، این یک نکته است.

سوره‌ای به نام مؤمنون در قرآن

نکته‌ی دوم کلمه‌ی مؤمن است که باز نامی از نام‌های خدا است و ما هم به آدم‌های خوب و خدا پرست و با ایمان مؤمن می‌گوییم. در قرآن سوره‌ای به نام سوره‌ی مؤمنون داریم.

(حسن شیعه این است که فرزندان آن‌ها از دامن مادر و حتّی در شکم مادر -چه برسد دیگر بعد از این‌که دیگر طفل هستند و بازی می‌کنند- از مجالس اهل بیت فیض می‌برند).

معنای کلمه‌ی مؤمن و ایمان

مؤمن نامی از نام‌های خدا است و به آدمی که کاملاً به حضرت حق ایمان و اعتقاد دارد و اعمال او را طبق فرامین او انجام می‌دهد، مؤمن می‌گویند. کلمه‌ی مؤمن و ایمان به معنای این است که برای دیگران امنیت درست می‌کند.

امنیّت‌سازی مؤمن در جامعه

کلمه‌ی مؤمن که به آدم‌های با تقوا و با اراده‌ی الهی (گفته می‌شود که) اعمال آن‌ها طبق امر و نهی خدا صورت می‌گیرد، این‌ها برای دیگران مؤثّر هستند ارزش اسلام، ایمان و همه‌ی این‌ها بر این است که دیگران را به نتیجه می‌رساند.

بعضی‌ها می‌گویند: ایمان و دینداری هر کسی برای خود او است هر کسی را در قبر خود می‌گذارند این غلط است. هر کسی که در این دنیا مؤمن به دین خدا است، باید برای همه امنیت‌ساز باشد.

حتمی بودن فلاح‌سازی مؤمن در کلام قرآن

لذا قرآن در سوره‌ی مبارکه‌ی مؤمنون می‌فرماید: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ»[3] یعنی به تحقیق و واقعاً مؤمن‌ها فلاح‌سازی می‌کنند، رستگاری درست می‌کنند. با کلمه‌ی «قَدْ» می‌آید که در زبان عربی به معنای تحقّق و حتمیّت شیء است و حتمی بودن آن را بیان می‌کنند، فعل ماضی هم آمده است باز معنای تحقّق می‌دهد. این‌ها برای کسانی که اهل ادب و علم هستند، روشن است. «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» هم فعل ماضی معنای تحقّق می‌دهد، هم «قَدْ»، «قَدْ» تحقیقیّه؛ یعنی آدم‌های مؤمن فلاح‌سازی می‌کنند، رستگاری بر دیگران درست می‌کنند. یعنی کاری می‌کنند که دیگران هم به رستگاری برسند، به فلاح برسند، به پیروزی برسند.

سنجش نماز برای مؤمن بودن افراد

تمام کلماتی که در قرآن در باب ایمان آمده است این‌گونه است: «یُؤْمِنُونَ» یعنی آدم‌های مؤمن ایمان‌سازی می‌کنند، امنیت‌سازی می‌کنند. این‌جا هم می‌فرماید: «أَفْلَحَ» فلاح‌سازی می‌کنند. یک صفاتی را می‌گوید، می‌خواهم این را برای خود شما بگویم، ببینید آدم مؤمنی هستید یا نیستید و آن صفت این است که نسبت به نماز خود چه عملی دارید، این میزان را خدا در این آیه‌ی دوم قرار می‌دهد.

خاشع بودن مؤمن در نماز

«الَّذینَ هُمْ فی‏ صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ»[4] مؤمن واقعی آن کسی است که در نماز خود خاشع است. یعنی چه خاشع است؟ خاشع دو قسمت دارد.

معنای خاضع بودن در برابر خدا

خضوع. یعنی در برابر خدا آن‌طور که باید ظاهر می‌شود. ایستادن او، دیدن او، نگاه او، طریقه‌ی قرار گرفتن دست‌های او در حال ایستاده، در حال نشسته، در حال رکوع، دید او، باید همه‌ی این‌ها خاضعانه باشد. اگر کسی متکبّرانه در نماز، نماز می‌خواند، این خشوع ندارد، مؤمن نیست. آدم مؤمن در نماز خود خاشع است.

لزوم خضوع ظاهری و خشیّت باطنی در نماز

ظاهر آن را خضوع می‌گویند، در باطن باید خشیّت الهی داشته باشد. خاشع یعنی: در برابر خدا و عظمت او از درون می‌لرزد. یعنی هم ظاهر مؤدّب است، هم در باطن خود را ذلیل خدا می‌داند. در برابر خدا و عظمت خدا خود را کوچک حساب می‌کند. این‌ها نکات مهمّی است.

اعراض خود و دیگران از لغو توسّط مؤمن

لذا «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذینَ هُمْ فی‏ صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ * وَ الَّذینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» این هم نکته‌ی زیبایی است. آدم مؤمن از لغو دیگران اعراض می‌کند، دیگران را هم اعراض می‌دهد. یعنی دیگران را هم دور می‌کند. نه این‌که خود او کار لغو و بیهوده نمی‌کند.

تفاوت خضوع و عدم خضوع در نماز

 «الَّذینَ هُمْ فی‏ صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ» اگر کسی که نماز می‌خواند مدام به خود ور می‌رود، این خاضع نیست، مؤمن نیست امّا اگر در نماز خود مؤدّب است، ظاهر او را که نگاه می‌کنید مؤدّب است، این‌طور و این‌طور هم نگاه نمی‌کند به مهر خود نگاه می‌کند. این خضوع دارد. خضوع یعنی ظاهر مؤدّب، دل لزران و متوجّه ذات احدیّت و از لغو دیگران هم اعراض می‌کنند. یعنی اگر دیگران کار لغوی می‌کنند، هم خود را در لغویّات آن‌ها دخیل نمی‌کنند، هم بقیه را از لغو آن‌ها اعراض می‌دهند، دور می‌کنند. «عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ».

طرز برخورد مؤمن با انسان جاهل

مؤیّد این آیه این است: «وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً»[5] وقتی مؤمن با یک انسان جاهلی، وقتی با مخاطبه‌ی او (انسان جاهل) و با برخوردهای نامناسب او روبرو می‌شود، به او سلام می‌کند. منِ آخوند دارم در کوچه می‌روم، دو نفر جوان به من می‌رسند، دو تا متلک به ما می‌گویند، حالا اگر او متلک گفت، من هم خواستم متلکانه جواب او را بدهم این درست نیست. من باید به او سلام بکنم، این درست است، این مؤمن بودن است.

اهمّیّت نماز در مؤمن بودن افراد

می‌خواهید بدانید مؤمن هستید یا نه، ببینید در نماز خود به چه حالی هستید؟ اگر همه‌ی حواس شما در نماز به خدا است و هم از نظر ظاهری هم از دل و درون در برابر خدا تواضع دارید، بدانید یک مقدار درجه‌ی ایمان دارید والّا اگر حواس شما به همه جا غیر از خدا است و «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ» را می‌گویید و نماز را شروع می‌کنید، هیچ توجّهی به نماز ندارید تا آن‌جایی که می‌گویید: َ «السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ» بدان که ایمانی در وجود شما نیست.

ویژگی‌ مؤمنون

«قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذینَ هُمْ فی‏ صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ * وَ الَّذینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» از لغو دیگران اعراض بکند. نه این‌که خود او لغو نکند آن که مسلّم است، با سلام و صلوات با کسانی که لغو انجام می‌دهند، برخورد می‌کنند «وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً»[6].

عدم توجّه افراد به قرآن و امام زمان عج

دست ما از قرآن کوتاه است، علّت آن هم خود ما هستیم. به قرآن توجّه نداریم. به صاحب الزّمان توجّه نداریم. نسبت به امور دنیای خود مراقبت داریم، امّا نسبت به سلطان و ارباب خود و به آنچه که منشأ شرع مقدّس الهی برای ما است، توجّه نداریم. قرآن را مهجور، امام زمان را غریب و توجّه نداریم.

توصیه‌هایی در رابطه خواندن

قرآن و دعا برای امام زمان (علیه السّلام)

1-‌‌ بنده به شما توصیه می‌کنم بعد از هر نمازی دست‌های خود را بالا بکنید و برای سلامتی صاحب الزّمانی «اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ» را بخوانید. چند ثانیه طول می‌کشد. روایت آن هم صحیح است، لذا از نظر سندی هیچ مشکلی ندارد.

2- اگر می‌توانید صبح به صبح دعای عهد را بخوانید. اگر نمی‌توانید یک سلام به آقا بدهید. السّلام علیک یا صاحب الزّمان. قرآن هم در حدّی که می‌توانید بخوانید.

اهمّیّت خواندن قرآن

خواندن قرآن خیلی مهم است. ما نباید این‌قدر از قرآن بیگانه باشیم. قرآن مهمترین و اساسی‌ترین و به قول روایات ثقل اکبر برای ما مسلمین و مؤمنین است. مبیّن قرآن هم اهل بیت هستند. باید هر دوی آن‌ها را دستاویز عمل خود قرار بدهیم تا بتوانیم از گمراهی نجات پیدا بکنیم. چون انسان‌ها در درجه‌ی اوّل ضالّین هستند، اگر به دنبال هدایت واقعی بروند، جزء ابرار و پیروان انبیا و اولیای الهی می‌شوند که راه آن‌ها، راه آن‌ها است «صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ»[7].

نتیجه‌ی سرکشی و طغیان بنده

اگر خدایی ناکرده به دنبال تمرّد و سرکشی و طغیان برویم، جزء مغضوب علیهم می‌شویم؛ مواظب باشید.

حرکت انسان لازمه‌ی هدایت خدا

هدایت واقعی خدا و همه‌ی این‌ها حرکت خود شما را می‌خواهد باید به دنبال هدایت باشید تا هدایت بشوید. نمی‌شود من بگویم: خدایا من را هدایت بکن، در روز ده بار بگویم: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ»[8] خدایت هدایت خود را نصیب من بکن، امّا هیچ حرکت مثبتی در این راه نداشته باشم. بخواهم همه‌ی خلاف‌ها و همه‌ی اشتباهات خود را تکرار بکنم و بعد «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ» بگویم، این فایده ندارد.

معنای تقوا

تقوا یعنی من باید خود را حفظ بکنم. معصومین که می‌گویند معصوم هستند یعنی خطا و لغزش ندارند، لغزش در کار آن‌ها نیست، خطا نیست، اشتباه نیست. اگر مؤمن و متّقی باشیم همه‌ی ما نباید گناه و معضیت داشته باشیم. یعنی نباید واجبات خدا را ترک بکنیم، باید به واجبات خدا اهمّیّت بدهیم.

اهمّیّت دادن نسبت به واجبات الهی

وقت نماز که می‌شود به سرعت به سمت نماز برویم. روزه که می‌شود از قبل برنامه‌ریزی بکن، یک عید نوروز می‌خواهد بیاید که بسیار هم برای ما زحمت دارد، دو ماه، سه ماه، تمام ارگان‌های دولتی از هلال احمر و راهور و پلیس راه و اورژانس و کشاورزی و حتّی امور خارجی جمع می‌شوند که یک وقت شب عید سیب و پرتقال مردم نماند، تفریح مردم از بین نرود. مردم در مسافرت‌های خود برای عید نوروز هزار کشته هم می‌دهند.

امّا ما برای ماه مبارک رمضان، برای لیالی قدر که «لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»[9] چه کار می‌کنیم؟ چه اهمّیّتی می‌دهیم، چه حرکتی می‌کنیم؟ اگر ما به دنبال هدایت الهی باشیم، آن وقت خدا ما را هدایت می‌کند. اگر به دنبال هدایت الهی هیچ حرکتی نکنیم، ثمری هم برای ما نخواهد داشت.

خاطره‌ی شهید شدن آقای ملّایی

یک روز در شهرک دارالخوین -که لشکر امام حسین بود- مستقر بودیم. یک جایی بود که به آن اردوگاه عرب می‌گفتند. (کسانی که با راهیان نور رفتند، حتماً به آن‌جا رفتند و برای آن‌ها توضیح دادند. حتماً آقایانی هم که به سنّ و سال ما و بیشتر هستند، اهل جنگ و جبهه بودند).

آقای سیّد موسی درخشنده که از اساتید حوزه‌ی علمیّه‌ی اصفهان است، آن زمان مثل خود ما طلبه بود، در جبهه بودیم آمد. تا آمد دیدم سیّد موسی یک تسبیح در دست دارد و مدام دارد صلوات می‌فرستد و تا به ما رسید احوالپرسی کرد دیدم گریه می‌کند. گفتم: سیّد چرا گریه می‌کنی؟ گفت: ملّایی شهید شده است. حالا من با آن آقای پناهی که ایشان فرمودند با هم در یک دسته و گروهان و گردان بودیم، وقتی گفتند: ملایی شهید شد همین آقا را که این‌جا است می‌گفتند . این آقا در خطّ شلمچه ترکش خورده بود، صدام با ترکش‌ها و با ضربات خود آقای ملّایی را از این رو به آن رو کرده بود. بنده‌ی خدا هم او را دیده بود، فکر کرده بود که شهید شده است. چون نصف صورت رفته بود. همه‌ی ما شروع به گریه کردن کردیم و برای ایشان فاتحه هم خواندم. الآن هم سی و چند سال بعد از آن واقعه در خدمت ایشان هستیم.

شهادت شهید عسگری در فاو

یک روز هم با آقای پناهی در امّ القصر فاو -شهر فاو جنوبی‌ترین مرکز عراق است که رزمندان اسلام در سال 1364 به اروند زدند، به آن طرف رفتند و این شهر را تسخیر کردند، به یک گوشه‌ای از آن امّ القصر می‌گفتند. آن قسمت جلگه اسکله بود- یکی از بچّه‌ها به نام عسگری بود که در همان سال در دانشگاه -آن زمان که فقط دانشگاه دولتی بود، دانشگاه آزاد نبود و دانشگاه‌ها هم خیلی محدود بود، تعداد کمی از دانشجویی‌هایی که در کنکور شرکت می‌کردند، به دانشگاه راه پیدا می‌کردند- رشته‌ی پزشکی دانشگاه اصفهان قبول شد. داشت در کانال می‌دوید که به سمت سنگر برود. یک خمپاره کنار کانالی خورد که از داخل آن آقای عسکری داشت به سمت سنگر می‌رفت، سر و گردن او را برد. شاید این بدن حدود 10، 15 متر بدون سر در کانال می‌دوید، نزدیک سنگر افتاد. امّا سر را برده بود. شهادت او که خیلی دلسوز بود، یک خاطره‌ی زیبایی که بود این بود که یکی از بچّه‌ها آمد گفت: آقای پناهی، سر عسگری پرید.

خاطره‌ی علیرضا محمّدی

جانباز قطع نخاعی

یک آقای علیرضا محمّدی هم بود، برای دولت آباد این‌جا بود. جانباز قطع نخاعی بود، ما با هم هم‌سنگر بودیم، همرزم بودیم. منتها او کجا و ما کجا! او خیلی قوی بود. این‌قدر قوی بود که کردستان، در کوه‌های هزار قله که رفته بودیم، -سمت غرب پنجوین عراق و مریوان ایران، به آن قسمت کوه‌های هزار قله می‌گفتند- یک قسمتی را با قاطر وسائل برده بودیم، مال‌روهای آن خیلی خطرناک بود. به یک جا که رسیدیم، دیگر قاطر حرکت نکرد، می‌ترسد. علیرضا محمّدی قاطر را بلند کرد، او را به یک جایی که دیگر امن بود آورد. این‌قدر قوی بود.

بعد از قطع نخاع شدن او در کربلای پنج، او را به آسایگاه شهید مطهّری اصفهان آورده بودند، از درد فریاد می‌زد. خیلی درد داشت. یک آقای طغیانی هم بود برای خوانسار بود، او هم ضربه‌ی نخاعی شده بود، این‌ها کنار هم بودند و همین‌طور از درد فریاد می‌زدند. خیلی درد داشتند. هر چقدر هم مسکن به آن‌ها می‌زدند، تأثیر نداشت.

با دو سه نفر از دوستان از مدرسه‌ی امام صادق رفتیم به آن‌ها سر بزنیم. دیدیم این‌ها دارند داد و بیداد می‌کنند. راهی غیر از این ندیدیم که قصّه‌ی عسگری را یک طوری بگوییم تا یک مقدار این‌ها را تسکین بدهیم. گفتیم: آقای محمّدی، علیرضاً گفت: بله. گفتم: سر عسگری پرید، هیچ چیزی نگفت، چرا این‌قدر فریاد می‌زنید؟

امنیّت ثمره‌ی خون شهدا

ثمره‌ی خون شهدا است که ما امنیّت داریم، این خیلی مهم است. بزرگترین و مهمترین چیزی که در زندگی بشر برای انسان آسایش آفریده است، امنیّت است و امنیّت برای ما مگر به برکت خون شهدا حاصل نشده است.

امداد الهی در پیروزی‌های جنگ

در همین شهرک فاوی که برای شما گفتم، یک عملیات کوچکی بود. رزمندگان اسلام در یازدهمین ماه از سال 1364 در فاو عملیات کردند و آن را تسخیر کردند. سال بعد ماه دوم -به یاد ندارم 19/02 بود یا یک وقت دیگر بود- که هوا هم رو به گرمی بود. در خود فاو یک دریاچه‌ای بود، به آن دریاچه‌ی نمک می‌گفتند. خطّ پدافندی ایرانی‌ها را زیگزاگی کرده بود، مستقیم نبود لذا تدارکات کردن بچّه‌های در خطّ مقدم خیلی سخت بود. بنا شد عملیات بکنیم و این دریاچه را بگیریم تا خطّ ما مستقیم بشود، راحت بشویم. عراقی‌ها هم پاتک‌های شدید می‌کردند و ضربه می‌زدند. بعضی وقت‌ها هم بچّه‌های ما شهید می‌شدند.

یک عملیاتی راه انداختند، به آن عملیات و الفجر هشت و نیم می‌گفتند. نکات جالبی دارد. من یک نکته‌ی شهادتی برای شما می‌گویم و یک نکته‌ای که چقدر معجزه بچّه‌های ما ایجاد شد، در آن قسمت پیروز شدند. فرمانده‌ی گروهانی که ما در آن بودیم حاج حسین بیدرام بود. همه‌ی این بچّه‌ها هم برای همین منطقه‌ی بُرخوار هستند. حاج حسین بیدرام برای گرگاب بود. فرمانده‌ی گروهان بود، من در آن عملیات بیسیم‌چی ایشان بودم. 115 نفر گروهان ما بود، وقتی برای عملیات رفتیم، رسیدیم از خاکریز خودی حرکت کردیم و وارد میدان جنگ شدیم که میدان همان دریاچه‌ی نمک شد، تا به دژی که عراقی‌ها روی آن مستقر بودند، رسیدیم، از 115 نفر، هفت نفر رسیدند. یعنی 108 نفر شهید و یا مجروح شده بودند که البتّه طبق آماری که آن زمان گرفتیم، 68 همان لحظه به شهادت رسیده بودند، نزدیک به 30 نفر دیگر هم در راه و در اورژانس و این‌ها شهید شدند، 10 تا 20 هم مجروح شدند که بعد خوب شدند. یک نفر از گروهان ما وقتی دید اوضاع خیلی خراب کرد، فرار کرد البتّه در عملیات بعدی شهید شد.

ما هفت نفر بودیم که به دژ عراقی رسیدیم. جالب این است که سه نفر از ما طلبه بودند. یکی حاج حسین بیدارم بود که یک ترکش به زانوی او اصابت کرد و دو تا از بچّه‌های همین منطقه به نام رحیم و کمال یخچالی بودند. دو تا برادر بودند، هر دوی آن‌ها در عملیات کربلای پنج شهید شدند و یک آقای مستأجران هم بود. به دژ عراقی‌ها رسیدیم.

 گروهان سمت چپ ما یک گروهانی بود بچّه‌های درچه پیاز بودند، فرمانده‌ی آن‌ها هم آقای حفیظی نامی بود که تمام آن‌ها روی مین رفتند. آن‌ها در میدان مین، معبر را گم کردند، همه‌ی آن‌ها روی مین رفتند. ده‌ها نفر شهید و زخمی شدند و یک نفر از آن‌ها نتوانست به عراقی برسد.

سمت راست ما هم یک گروهان دیگر بود فرمانده‌ی آن‌ها آقای محسن محمّدی بود، از اهالی کرد آباد بود، میدان او هم خیلی سخت بود و تعداد کمی از گروهان او هم به دژ عراقی‌ها رسیدند. 1500 متر یک کیلومتر و نیم طول خطّی بود که ما دو گروهان، یعنی گروهان آقای حفیظی که هم روی مین رفتند و گروهان ما که حاج حسین بیدرام بود، باید ما این‌جا را از عراقی‌ها پاکسازی می‌کردیم و مستقر می‌شدیم تا صبح گردان پشتیبان بیاید و برای پدافند مستقر بشود.

ما هفت نفر بودیم که رسیدیم. به عقبه هم خبر ندادیم که چه اتّفاقی افتاده است. چون اگر می‌گفتیم ما هفت نفر هستیم، قطعاً حاج حسین خرازی (رحمة الله علیه) می‌گفت: شما هفت نفر هم برگردید و این را هم من قطع داشتم که اگر ما هفت نفر برمی‌گشتیم، در برگشت ما هم شهید می‌شدیم. لذا به عقبه و به فرمانده اخبار نکردیم که ما چند نفر هستیم که ماندیم و به همان هفت نفر به لطف صاحب الزّمان و واقعاً امدادهای غیبی تصمیم ما بر این شد که چهار نفر یک سمت، سه نفر یک سمت، دژ را که وسط آن کانال بود و قسمت قسمت سنگر در آن‌جا قرار داشت و همه‌ی عراقی‌ها هم در این کانال‌ها، در این سنگرها زمین‌گیر شده بودند همه را قتل عام بکنیم و پیروزمندانه بتوانیم تا صبح آن‌ها پاکسازی بشود، نیروهای پدافند بیایند مستقر بشوند.

حرکت کردیم، چون وسط محور هم بودیم. سه نفر به سمت چپ رفتند، چهار نفر ما بودیم که سمت راست رفتیم، هر کدام یک کلاش داشتیم که البتّه در دژ عراقی‌ها که رسیدیم کلاش‌های ما هم دیگر فشنگ نداشت، نارنجک‌های خود را هم دیگر انداخته بودیم، تمام شده بود. گفتیم: اوّل برویم فشنگ پیدا بکنیم. رفتیم از میان خود عراقی‌ها در داخل کانال فشنگ‌ها را پیدا کردیم، آمدیم خشاب‌های خود را پر کردیم، جیب‌های خود را هم پر از فشنگ کردیم و هر چه هم توانستیم نارنجک به فانوسقه‌ها زدیم و حرکت کردیم.

یک قسمتی را که رفتیم –این‌ها عین واقع است که من دارم برای شما می‌گویم هیچ غلوّی در کار نیست، بلوف هم نمی‌زنم، این خاطره را یک بار در یک جایی گفتم تا حالا جایی نگفتم- عراقی‌ها دو گروه شده بودند. یک گروه آن‌ها رفته بودند در سنگرها پنهان شده بودند که صبح وقتی هوا روشن می‌شود بیایند تسلیم بشوند. یک عدّه از آن‌ها هم در کانال زمین‌گیر شده بودند خصوصاً یک قسمتی از آن این‌قدر این‌ها ترسیده بودند نمی‌دانستند که ما هفت نفر هستیم رسیدیم. فکر کردند هزار نفر نزدیک این‌ها هستند. این‌ها در کانال در دو زانوی خود نشسته بودند و سرهای خود را در کمر هم گذاشته بودند و ساکت و آرام نشسته بودند که یعنی ما به این‌ها ترحّم بکنیم.

جالب این است که بچّه‌های ما با هر فشنگی دو تا از آن‌ها را می‌کشتند. با کلاش بر سر این‌ها می‌زد، از پشت به کمر آن یکی، به قلب آن یکی خورد و با یک فشنگ دو تا از آن‌ها کشته می‌شدند. شاید بیش از صد نفر، دویست نفر (کشته شدند) چون نمی‌دانم چند نفر بودم، زیاد بودند. کف کانال‌ها -طول این 1500 متر را که ما طی کردیم- پر از جنازه‌ی عراقی بود. بچّه‌ها به لطف خدا این‌ها را قتل عام کردند و در سنگرها هم در هر سنگری را بالا می‌زدیم -چون درِ سنگرهای آن‌ها در کانال یک پتوی برزنت بود- چراغ قوه می‌انداختیم می‌دیدیم پر عراقی است، معمولاً با یک نارنجک یا دو تا نارنجک آن‌ها را دفن می‌کردیم.

در همین اثنا که دیگر صبح نماز را هم یک گوشه ایستادیم خواندیم و بچّه‌های پدافند هم داشتند  به سمت دژ می‌آمدند که بیایند پدافند بکنند، در کانال ما داشتیم می‌رفتیم روی جنازه‌های عراقی داشتیم حرکت می‌کردیم. یک دفعه پای من به بدن یکی از این‌ها برخورد کرد. این زنده بود و خود را به مرگ زده بود که وقتی هوا روشن می‌شود... چون ما ایرانی‌ها شب‌ها در جنگ عراقی‌ها را اسیر نمی‌کردیم می‌کشتیم ولی صبح اگر هوا روشن می‌شد، می‌آمدند تسلیم می‌شدند، آن‌ها را می‌پذیرفتیم. پای من به بدن او برخورد کرد، یک وقت دیدم که یک عراقی در مقابل من بلند شد. خدا حاج حسین بیدارم را رحمت بکند من دقّت نداشتم او مواظب بود با تیر به سر او زد و او را کشت.

این هم قضیه‌ی امدادهای غیبی در این عملیات بود که هفت نفر از بچّه‌های شجاع و دلاور لشکر امام حسین، گردان، امام حسین گروهان کمیل تعداد زیادی را به درک واصل کردند و این‌ها خاطرات خیلی عالی است که بچّه‌ها و جوان‌های امروزی بفهمند که این انقلاب به این راحتی به دست ما نرسیده است. جوان‌های ما آن جوان‌های مخلص و پاک خون و جان خود را ایثار کردند. این‌ها نکات مهمّی است.

من در عملیات کربلای پنج مهندس رزمی بود، لودرچی بودم، خاکریز می‌زدم. رفتیم یک قسمتی را خاکریز زدیم، خاکریز ما تمام شد، باید برای خاکریز بعدی جلوتر می‌رفتیم، عملیات دشوار شده بود، زمین‌گیر شده بودیم، نمی‌توانستیم جلوتر برویم، آتش دشمن خیلی بود. حاج حسین خرازی گفت: بروید سنگر بکنید، لودرهای خود را مستقر بکنید، خود شما هم استراحت بکنید -نزدیک یک پل بود که حاج حسین در آن مستقر بود- و در دسترس باشید به محض این‌که بچّه‌ها عملیات کردند، جلو بروید و برای آن‌ها خاکریز بزنید.

ما آمدیم راننده‌های لودر و بولدزر را برداشتیم و رفتیم گفتیم: بیایید در این سنگرها بخوابیم، استراحت بکنیم. به یکی از بچّه‌های بیسیم‌چی و یکی از بچّه‌های امدادگر گفتیم: شما مراقب باشید، اگر در بیسیم خبر دادند ما را بیدار بکنید، قبول کردند.

خود من رفتم در یک سنگر دیدم که چقدر آدم در این سنگر خوابیده است، به سختی در میان این‌ها یک جا پیدا شد، ما هم خوابیدیم. آن شب هم عملیات نشد نزدیک صبح بلند شدیم، دوباره به سختی راه افتادیم -هوا هنوز کامل روشن نشده بود- یک کانال آب هم به نام نهر جاسم بغل آن بود رفتیم با آب وضو گرفتیم، آمدیم همان‌جا که خوابیده بودیم نماز را همان‌جا خواندیم. خواستم یک مقدار دیگر استراحت بکنم دیدم هیچ کدام از این‌ها بلند نمی‌شوند نماز بخوانند. بلند شدم نشستم و هوا هم روشن شده بود، نگاه کردم دیدم این‌ها تمام جنازه‌های عراقی است. این‌ها هیچ کدام ایرانی نیستند.

ما شیعیان یک اعتقادی به نام رجعت داریم که وقتی امام زمان ظهور می‌کند، خدا انسان‌های خوب و آن‌ها که منتظر واقعی حضرت بودند را مخیّر می کند، می‌گوید: می‌توانید دوباره به دنیا برگردید و در رکاب صاحب الزّمان مجاهده بکنید.

 

[1]- سوره‌ی مؤمنون، آیات 1 تا 3.

[2]- سوره‌ی حشر، آیه 23.

[3]- سوره‌ی مؤمنون، آیه 1.

[4]- همان، آیه 2.

[5]- سوره‌ی فرقان، آیه 63.

[6]- سوره‌ی فرقان، آیه 63.

[7]- سوره‌ی حمد، آیه 7.

[8]- همان، آیه 6.

[9]- سوره‌ی قدر، آیه 3.

 

http://bayanbox.ir/view/5397678226733630940/010.gif

 

MenbarRezvan_023_1_10_017.mp3

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی