تفسیر سوره مبارکه بقره آیه 21 | عبادت ، خلقت ، تقوا | جلسه 23
تفسیر سوره مبارکه بقره آیه 21 - جلسه 23
حجت الاسلام و المسلمین رضوانی
شرح خطبه مُتَّقین (همّام)
--------------------------------
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُمْ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (21)
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
اى مردم! پروردگار خود را پرستش کنید؛ آن کس که شما، و کسانى را که پیش از شما بودند آفرید، تا پرهیزکار شوید. (21)
-----------------------------------------
«أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنَ الشَّیْطَانِ اللَّعِینِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ وَ اللَّعْنَةُ الدّائِمَةُ عَلیَ اَعْدائِهِمْ مِنَ اْلآنِ اِلی قیامِ یَوْمِ الدِّینِ».
«یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُمْ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ».[1]
موضوع بحث: توصیفات متّقین در خطبهی همّام
در ذیل آیهی شریفهی بیست و یکم سورهی مبارکهی بقره به دنبال کلمهی «یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا» چگونگی بندگی خدا را در راستای رسیدن به تقوا که در ذیل آیه داریم: «لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» از توصیفات امیر المؤمنین، از نهج البلاغه، خطبهی همام دنبال میکردیم.
وجود آفات در هنگام در راستای تقوا قرار گرفتن
روز گذشته نکاتی را خدمت شما عرض کردیم و نکتهای که قابل توجّه است این است که باید همهی ما متوجّه این قضیه باشیم که اگر در راستای تقوا قرار بگیریم، یک سری آفاتی را همیشه به دنبال خواهیم داشت. شما به هر چیز در این عالم نگاه بکنید، هر چیز ممدوحی، یعنی هر چیزی که خوب باشد و مورد مدح و ستایش دیگران قرار بگیرد، یک سری از آفاتی را به دنبال خود خواهد داشت. حتّی در غیر انسانها و غیر خصوصیّتهای انسانی، حتّی در نباتات در گیاهان (هم اینچنین است). شما فکر میکنید یک میوهی خیلی عالی که در بازار است، چگونه به دست ما رسیده است؟ این هم در حالی که آن در رویش و (در) داشت و برداشت قرار میگرفته است، آفات زیادی را داشته است و لذا باید آن کسی که آنها را تولید میکند، آفات آنها را کنترل بکند.
بزرگی آفات ایمان و تقوا
در ایمان و تقوا که میشود سرآمد همهی خوبیهای عالم را در آن ایجاد کرد، هم آفات وجود دارد. منتها آفات آنها هم آفات بزرگی است. آفاتی است که به این راحتی نمیشود آنها را هضم کرد.
سه مُهلک و از بین برندهی ایمان و تقوای انسان
لذا این سه چیزی را که در روایات و در کلام مرحوم بحرانی داشتیم که اینها مهلکات هستند، یعنی انسان را از ایمان سلخ میکنند، نسخ میکند، ایمان آدم را، تقوا را از انسان میگیرد.
1) شحیح بودن انسان
فرمودند: شحّ همان بخل خاص را فرمودند که عرض کردیم بخل خاص یعنی آدم بخیل آنچه که در دست خود را دارد را نمیگذارد به دیگران برسد.
ویژگی شحیح بودن انسان
امّا آدم شحیح آن کسی است که هم نمیگذارد آنچه که در دست خود او است به مردم برسد، هم اینکه هر آنچه که در دست دیگران میبیند را دنبال میکند که -چه به حلال و چه به حرام- به دست بیاورد به طوری که هیچ چیزی در دست مردم باقی نماند که در این روایت فرمودند: «حَتَّى لَا یَرَى فِی أَیْدِی النَّاسِ شَیْئاً»[1] که دیگر هیچ چیزی در دست دیگران نبیند. هر چه است را برای خود به دست بیاورد.
2) هوای متبّع
نکتهی دومی که فرمودند آن هم از مهلکات است، هوای متّبع است. یعنی آن هوای نفسی که دنبالهروری آن را بکنید. هر کسی در وجود خود یک سری هواهایی دارد امّا هواها را سرکوب بکنید، اینجا شجاعت خود را نشان دادید امّا اگر آنها بر شما غلبه کند و شما را کم کم به سمت و سوی خود بکشاند، آن وقت هوای متبّع میشود یعنی هواهایی که شما از آن تبعیّت کردید. آن وقت هوایی که شما تبعیّت آن را کردید، انسان را به هلاکت میرساند. به هلاکتی میرساند که از همه چیز انسان ساقط میشود. این توضیحات تکمیلی بر بحث دیروز بود.
3) غلبهی عُجب بر انسان
نکتهی سوم که در واقع بحث ما نحن است و آن «إِعْجَابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ» یعنی کسی که عجب بر او غلبه بکند. عجب همان خودپسندی و خودبینی و به خود راضی شدن و آنچه که عمل کرده است را راضی شدن است که بر خلاف آن این است که ما ضدّ آن را عمل بکنیم.
اتّهام أنفس ضدّ عُجب
ضدّ آن این است که ما اتّهام انفس داشته باشیم. یعنی بر خود اتّهام بزنیم. دائماً به خاطر سوء ظنی که به نفس خود داریم، آن را متّهم میکنیم و به دنبال این هستیم که آن در راستای شیطانی قرار نگیرد.
علامات متّقین در کلام امیر المؤمنین
به دنبال این بحث مرحوم بحرانی یک سری مطالبی را در دنبالهی بحث نهج البلاغه و کلمات امیر المؤمنین دنبال میکنند و علاماتی را برای مؤمن و متّقی در این راستا میشمارند. «ثُمَّ شَرَعَ بَعدَ ذلکَ فِی عَلاماتِهِم»[2] بعد از این توصیفاتی که تا اینجا حضرت امیر المؤمنین در نهج البلاغه، خطبهی همّام برای متّقین فرمودند، میفرماید: بر علاماتی برای مؤمن شروع میکند. علامت یعنی نشانه. مثلاً شما در جادهها وقتی رانندگی میکنید، یک سری تابلوهایی نصب شده است، یک سری علائمی را برای شما زدند که اینجا پیچ خطرناک است. اینجا از چپ به راست خطر دارد، اینجا پرتگاه است. اینجا لغزش است. اینجا سبقت ممنوع است، این نشانههایی است برای آن خطراتی که ما را گوشزد میکند. این معنای خود علامت است. حضرت شروع به بیان کردن علامات آدم متّقی و متّقین میکند که آنها یک به یک معرّفی شده است.
1) قوی بودن متّقین در دینداری
«فَالأولى» اوّلین مورد آن را میفرمایند: «القُوَّةُ فِی الدِّین» آدم با تقوا در دین خود قوّت دارد، یعنی در دین خود قوی است، به این راحتی دست از دین خود برنمیدارد.
لزوم قوّت انسان متّقی بر تمام اجزای دین
منتها «القُوَّةُ» محلّای به الف و لام و اسم جنس است شمول دارد بر کلّ آنچه که آدم متّقی برای او در این دنیا ترسیم میشود. یعنی در همهی آنچه که است، قوّت در دین دارد. نه اینکه یک قسمت آن را قوّت داشته باشد، یک قسمت آن را قوّت نداشته باشد. مثلاً یک کسی میتواند خود را در مسائل مادی حفظ بکند امّا در مسائل شهوی نمیتواند حفظ بکند. یکی در مسائل شهوی و مادی میتواند حفظ بکند، در مقاماتی که ممکن است انسان بتواند به آن برسد؛ نتواند خود را حفظ بکند. این «القُوَّةُ» شامل همهی اینها میشود، یعنی در همهی آنچه که برای انسان مورد توجّه است، قوّه در دین خود دارد. یعنی دینداری او قوی است.
مقاومت انسان متّقی در برابر وسوسهها
لذا میفرماید: «القُوَّةُ فِی الدِّین وَ ذلکَ أن یُقاومَ فِی دینهِ» او مقاومت میکند و در دین خود مقاوم است، «الوَسواسَ الخَنَّاس» دیگر بالاترین چیزهایی که آدم متدیّن را وسوسه میکند و میخواهد او را از دین خود برگرداند همان است که در قرآن فرمود. «الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ * الَّذی یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النَّاسِ»[3].
عدم رُسوخ خدعههای مردم در دل انسان متّقی
«وَ لا یَدخلُ فیهِ خُدَّاعُ النَّاس»[4] خدعههای مردم در دل او رسوخ نمیکند. ثمرات قوه داشتن (در دین) این است.
ثمرات قوی بودن در دین
دربارهی کسی که در دین خود قوی است دو مورد وجود دارد، یکی این است که وسواس خنّاس در او اثر نمیکند، در برابر او مقاوم است. دومین مورد هم این است که خدعهها و نیرنگهای مردم -«النّاس» میگوید یعنی خدعهی هر کسی میخواهد باشد- بر علیه دین او هیچ تأثیری در او نمیگذارد. مثل آن سنگ سنگینی است که هر کسی بخواهد پا در آن بزند، فقط پای خود او میشکند.
شباهت انسان مؤمن به کوه
اینکه تعبیر شد در آن روایت «المُؤمِنُ کَالجَبَلِ الرَّاسِخ»[5] یعنی به اندک چیزی به خود لرزه نمیگیرد. کوه و مقاومت او به گونهای است که هر چه بخواهد به او اصابت بکند، فقط خود را نابود میکند. خوردن هر شیئی به کوه حتّی طوفانهای خیلی قوی نمیتواند مشکلی برای کوه درست بکند، فقط خود آنها در هم شکسته میشوند. لذا میفرماید: خدعهی مردم هم در او اثر نمیکند.
اهمّیّت علم داشتن متدیّنین
«وَ هذا إنَّما یَکونُ فِی الدِّینِ العَالم» میفرماید: فکر نکنید با این چیزهایی که بیان کردیم دین داشتن برای هر کسی است و هر کسی میتواند چنین دینی را داشته باشد. دینی که آن متدیّن آن عالم است. علم دارد. «فَحُلَمَاءُ عُلَمَاءُ»[6] به عبارت مرحوم بحرانی «حکماءٌ» آنها حکیم هستند، یعنی آدمهای عاقل و دانایی هستند و همه چیز آنها هم دانش بنیان است.
اهمّیّت علم در زندگی
یکی از اشکالاتی که ما در این مملکت خود داریم که حتّی کارهای اقتصادی خود هم دانش راه ندارد. هر کسی روی هوای خود، روی تمایل خود، روی خواستهی خود پیش میرود، لذا همیشه مشکلات زیادی وجود دارد. اگر هر چیزی را همراه با علم کردیم ارزش پیدا میکند. لذا همین نکتهای که اوّل در توصیف متّقین فرمودند: «وَ أَمَّا النَّهَارَ فَحُلَمَاءُ عُلَمَاءُ»[7] این است که همراه با علم باشد.
اهمّیّت توجّه به اصول در عالم شدن
این توصیفات و این علامات برای کسی است که علم داشته باشد. اینکه کسی متّصف به عالم بشود و علم را در خود داشته باشد، معنا و مصداق علم چه چیزی است، بحث خود را میطلبد ولی آنچه که باید اشاره بشود این است که باید در درجهی اوّل به اصول معتقد باشد، باور به اصول داشته باشد. همان صفات صانع که فرمودند علم به صانع و صفات صانع را داشته باشد، این همان است. یعنی علم به توحید داشته باشد، علم به صفات حضرت حق داشته باشد. علم به مبدأ و معاد داشته باشد. علم به نبوّت و امامت داشته باشد اگر کسی بر این چیزها علم داشته باشد و متدیّن هم باشد، آن وقت این خصوصیاتی که عرض کردیم را دارا است.
تفاوت انسان متّقی با انسان جاهل
لذا مرحوم بحرانی میفرماید: «وَ هذا إنَّما یَکونُ فِی الدِّینِ العَالم»[8] اینها این است جز این است «إنَّما» حصر است و این حرف را هم درست گفته است. یعنی مرحوم بحرانی حرف زیبایی زده است که آدم جاهل نمیتواند مقاومت بکند. چون خدعهها در او اثر میکند. خدعه اگر با علم دربیفتد، نابود میشود، شکست میخورد. امّا خدعه اگر با جهل برخورد کرد، جاهل را به سمت و سوی خود میکشاند. این یک خصوصیت و یک علامت برای آدمهای متّقی است.
2) ثبات قدم انسان متّقین در امور قطعی
علامت دوم: «الثَّانیةُ الحَزم فِی الأمورِ الدُّنیویَّة ... و التَّثبُتُ فِیها مَمزوجاً بِاللینِ لِلخُلق وَ عَدمِ الفُضاضَةِ عَلیهم کَما فِی المَثل» علامت برای مؤمن و متّقی -کسی که در راستای تقوا است- این است که در امور دنیویّهی خود آدمی است که همه چیز را در واقع هضم میکند و در برابر آنها به نحوی نیست که شکست بخورد. آنها را از خود رد میکند و همچنین دربارهی آنچه که تحت عنوان دین و به عنوان مقرّرات واقعهی الهی برای او وجود دارد، تثبّت دارد یعنی ثابت قدم است، لرزه بر او نمیخورد.
لیّن بودن انسان متّقی
در حالی که ممزوج هستند، یعنی مختلط است بر او اخلاقی که دارد در او لیّنی. یعنی با مشکلات و گرفتاریها و آدمهای بد هم به نحوی نیست که بخواهد بد برخورد بکند.
دستور خداوند به برخورد لیّن در برابر مشرک و کافر
لیّن یعنی یک چیزی که حالت ملایمت دارد. «فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّناً»[9] خداوند به حضرت موسی و هارون (علی نبیّنا و آله و علیهم السّلام) فرمودکه وقتی میروید با او حرف بزنید، تند حرف نزنید، درشت حرف نزنید. با خشونت صحبت نکنید، قول لیّن داشته باشید. به قول حضرت آقا نرم صحبت بکنید. اگر انسان بتواند در حالی که در برابر همهی مردم از جهت خدعهها و نیرنگهای آنها مقاوم و شکست ناپذیر است امّا لیّن بودن خود را هم دارد. آدم متّقی با خشونت و غضب و خشم و تندی و اینها برخورد نمیکند.
لزوم لیّن بودن انسان در دفاع از خداوند
یک چیزی که باید بسیار مورد توجّه قرار بگیرد این است که حتّی اگر ما خواستیم از حضرت حق هم دفاع بکنیم دفاع خشونت آمیز بد است. دفاع خشونت آمیز انسان را به ورطهی نابودی میکشاند. اگر میخواهید دفاع هم بکنید، باید با لیّنی باشد. فرعون یکی از سرآمدهای کفر و شرک است امّا خدا به حضرت موسی و هارون میفرماید: با او با سخن لیّن و نرم صحبت بکنید. در دنیا همین است.
نهی الهی در مورد ناسزا گفتن به مشرکین
حتّی قرآن دارد در برابر دشمنان و در برابر مشرکین ناسزا نگویید «وَ لا تَسُبُّوا الَّذینَ»[10] یعنی شما در برابر آنها هم حق ندارید این کار را بکنید، نهی است، نهی اگر قرینه نداشته باشد، دلالت بر حرمت دارد. شما نباید حتّی در برابر مشرکین ناسزا بگویید، سبّ بکنید.
علّت نهی الهی در مورد ناسزا گفتن به مشرکین
چون اگر شما آنگونه عمل کردید، «فَیَسُبُّوا اللَّهَ» آنها هم در برابر شما به خدای شما ناسزا میگویند. (آنها) نمیفهمند «عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ» فرمود. یعنی از جهت دشمنی که اینها علم هم ندارند، همینطور یک چیزی میگویند. لذا مواظب باشید حتّی در برابر انسانهای بد که قرار میگیرید، باید اخلاق شما ممزوج به نرمی و خوش خلقی باشد و همچنین در برابر آنها لفّاظیهای بیفایده نکنید، با حرفهای درشت و تند با آنها برخورد نکنید. این هم یکی از علامت متّقین است.
3) همراهی ایمان با یقین در انسان متّقی
سومین علامت را میفرمایند: «الإیمانُ فِی الیَقین»[11] یکی از نشانههای آدمهای متّقین این است که ایمان آنها در ایقان است، در باور است. یعنی ایمان آنها همراه با یقین است. «وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ»[12] فرمودند: متّقین به آخرت خود ایقان دارند.
ایقان انسان متّقی
اینجا میفرماید: علامت آنها در راستای شناسایی خود این است که ایمان آنها همراه با یقین است. ایقان دارند، ایمان آنها به باور رسیده است. نه فقط ایمان ایدئولوژى داشته باشد، نه اینکه فقط تئوری آنها درست باشد. نه اینکه عمل آنها در راستای تقوا و فرامین حضرت حق باشد، اصلاً باور آنها شده است. همه چیز در راستای ایمان برای آنها باور است. ایقان یعنی آنچه که ما در وجود به آن رسیدیم و باور داریم. همان علم الیقین و حقّ الیقین و که سرآمد همهی آنها را که بخواهیم حساب بکنیم همان باوری است که در همه چیز باید داشته باشد.
ایقانسازی متّقین
«الإیمانُ»[13] ایمان آنها باور است. در اینجا به دنبال آن نکاتی که در بحث ایمانپروری نسبت به متّقین داشتیم، این است که ایمانسازی آنها ایقانسازی است. یعنی ایمانسازی متّقین هم دیگران را به باور میرساند، یعنی به باور آنها میرساند آنچه که باید بدانند و باید ایمان داشته باشند.
تصدیق، توثیق و تأمین در ایمانسازی
لذا «الإیمانُ فِی الیَقین وَ لِما کانَ الإیمان عِبارةٌ عَن التَّصدیقِ بِالصَّانع وَ بِما وُردت بِهِ الشَّریعةَ» و میفرماید: ایمان عبارت بیان است. به یاد داشته باشید در بحث کلمهی «یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ»[14] ایمان را عرض کردیم تصدیق است. تأمین است. توثیق است. یعنی با توجّه به روایات جمع بین انظار مختلف مفسّرین را آوردیم، این است که ایمان عبارت است از تصدیق که اینجا منظور از تصدیق یعنی تصدیق صانع و تصدیق آیات حضرت حق. توثیق یعنی ثقه سازی، اعتبارسازی و همچنین تأمین. کاری بکند که طرف امنیتساز میشود، امنیت بر او درست میشود.
معنای واقعی ایمان
لذا اینجا میفرماید: ایمان عبارت از تصدیق و تصدیق به آنچه که در شریعت مقدّسه وارد شده است. یعنی همان آیات خداوند تبارک و تعالی.
تفاوت درجات ایمان در انسانها
«وَ کَانَ ذلکَ التَّصدیق» این ایمان یک کلّی مشکّک است که به ظرفیتهای مختلف انسانها، مختلف میشود، درجات آنها تفاوت میکند. چون که میفرماید: ایمان یک کلّی مشکّک و ذو مراتب است، تصدیق هم «قَابلاً لِلشِّدةِ وَ الضَّعف»[15] تصدیق آدم متّقی هم قابلیّت شدّت و ضعف دارد.
ایمان تقلیدی و علمی
«فَتارةً یَکونُ عَنِ التَّقلید» یک وقت اینجا تصدیق از جهت تقلید است، به آن کشاورز گفتند: شما در برابر کسی که مشرک باشد چه میکنید؟ گفت: با بیل او را میکشم. او در همین حد بود که آقا و بزرگ به آنها گفته است: خدا واحد است و قائل به توحید شده است، اگر کسی خواست در برابر او غیر آن بگوید، تمام قوّت خود را روی بیل خود میآورد با طرف مقابله میکند. یک وقت هم است که یک کسی در برابر آنچه که میخواهد مقاومت بکند، به علم او است. خیّاط را گفتند، گفت: من دست خود را از روی این چرخ بردارم، حرکت نمیکند این عالم به این بزرگی مگر میشود صانع نداشته باشد، ناظم نداشته باشد؟! پس معلوم است که حضرت حق وجود دارد.
ایمان و تقوای تقلیدی
لذا میفرماید: «قَابلاً لِلشِّدةِ وَ الضَّعف فَتارةً یَکونُ عَنِ التَّقلید ... وَ هُوَ الاعتقادُ المُطابق (لا) لموجبٍ» اینجا اعتقادی است که مطابق با آن چیزی است که او تقلید میکند. امّا در راستای توحید تقلید میکند. تقوا دارد امّا همه را دارد تقلید میکند. یک ذره کوتاه نمیآید. وقتی فتوا بر این است که باید شما در این حالت مثلاً صائم باشید، خود را از صوم خارج نمیکند. در همهی اعمال خود همینطور است. «وَ هُوَ الاعتقادُ المُطابق» این میفرماید اعتقادی است که مطابقت با آنچه که ایشان به دنبال تقلید به دنبال آن است را دارد.
ایمان و تصدیق علمی
«وَ تَارةً یکونُ عَنِ العِلم» یک بار هم این تصدیق از علم است. «وَ هُوَ الاعتقادُ المُطابقُ لِموجبٍ هُوَ الدَّلیل» میفرماید: یک وقتی هم است تصدیقی که این متّقی دارد میکند از جهت این است که علم آن را دارد. نورانیّت این علم بر او است.
اثر ایمان و تصدیق علمی در انسان متّقی
اگر این علم در وجود آدم متّقی باشد و منشأ تصدیق و ایمان او بشود، آن وقت «هُوَ الاعتقادُ المُطابِق لموجبٍ» میفرماید: این اعتقادی بر او است که مطابقت دارد با آن چیزی که آن اعتقاد را خود او درست کرده است که آن اعتقاد «هُوَ الدَّلیل» خود آن دلیل است بر آن که او را از ورطهی نابودی و کفر به سمت ایمان و باور الهی برساند.
دو منشأ قطع در علم اصول
بعد میفرماید: «وَ تارةً عَنِ العلمِ بِه» و تارةً منشأ این تصدیق علمی است که «مَعَ العِلم» همراه با علم دیگری است. «بِأنَّهُ لَا یکونُ إلّا کَذلک» که این نیست مگر اینکه همان یقین. یعنی غیر از علم هیچ چیزی در او راه ندارد. اگر به یاد داشته باشید وقتی در اصول بحث قطع را بررسی میکردیم، گفتیم منشأ قطع دو چیز است. یک وقت علم است که وصول و ایصال به واقع ما را میرساند. یک وقت جهل مرکّب است.
قطع منشأ علم
اینجا که میفرماید: بعضی وقتها منشأ این تصدیق علم است که خود این علم هم «مَعَ العِلم» است، یعنی اینجا باور و یقین راه دارد. یعنی اینجا همان قطعی است که در واقع منشأ آن علم است. پرت از واقع نیست. بلکه آن را ایصال به واقع میکند، یعنی به مطلوب الهی میرساند.
نتیجهی رسیدن به علم الیقین
اینجا میفرماید: «وَ تارةً عَنِ العلمِ بِه مَعَ العِلم»[16] علم به تصدیق دارد امّا منشأ آن هم همراه با علم است. «بِأنَّهُ لَا یکونُ إلّا کَذلک وَ هُوَ علمُ الیَقین» و این معنای علم الیقین است. «وَ محققِّو السَّالکین لَا یَقفونَ عِندَ هذهِ المَرتبة بَل یَطلبونَ ... الیَقین بِالمُشاهدةَ بَعدَ طَرحِ حُجبِ الدُّنیا وَ الإعراضَ عَنها» کسی که به علم یقین رسیده باشد، هیچ موقع دیگر پرت نمیشود.
علّت عصمت اهل بیت
وقتی از حضرت رضا (علیه السّلام) سؤال کردند چه میشود شما گناه نمیکنید؟ حضرت فرمود: من از شما سؤال میکنم، جواب بده. حضرت فرمود: آیا تا به حال به فکر شما رسیده است که نجاست خود را بخورید؟ گفت: نه، اینقدر برای ما کثیف است و قباحت دارد که هیچ وقت فکر و تصوّر این را هم نمیکنیم، خیال آن هم نمیشود کرد که کسی بخواهد کثافت خود را بخورد. حضرت فرمود: برای ما گناه در برابر خدا از این فکری که شما نسبت به قباحت أکل مدفوع خود دارید، بیشتر است. لذا هیچ وقت نمیتوانید وهم و خیال گناه را هم در وجود ما یافت بکنید. کسی که متیقّن باشد و کسی که یقین و باور داشته باشد به آنچه که خدا فرموده است، به گونهای است که همیشه به دنبالهی همان یقین خود حرکت میکند.
[1]- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 63.
[2]- بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج 64، ص 335.
[3]- سورهی ناس، آیات 4 و 5.
[4]- بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج 64، ص 335.
[5]- تفسیر نمونه، ج 19، ص 469.
[6]- نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 304.
[7]- نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 304.
[8]- بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج 64، ص 335.
[9]- سورهی طه، آیه 44.
[10]- سورهی انعام، آیه 108.
[11]- بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج 64، ص 336.
[12]- سورهی بقره، آیه 4.
[13]- بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج 64، ص 336.
[14]- سورهی بقره، آیه 3.
[15]- بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج 64، ص 336.
[16]- بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج 64، ص 336.
TafsirRezvan_02_21_020