آیه ۳۸ | هبوط.هدایت.خوف.حُزن | جلسه ۱
تفسیر سوره مبارکه بقره آیه ۳۸ جلسه ۱
حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ یدالله رضوانی
سه جلسه تفسیر آیه سی و هشتم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۳۸)»[۱].
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
گفتیم: همگى از آن [مرتبه و مقام] فرود آیید؛ چنانچه از سوى من هدایتى براى شما آمد، پس کسانى که از هدایتم پیروى کنند نه ترسى بر آنان است و نه اندوهگین شوند.
تفسیر سوره مبارکه بقره – آیه ۳۸
حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ یدالله رضوانی
«أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنَ الشَّیْطَانِ اللَّعینِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرینَ وَ اللَّعنَهُ الدَّائِمَهُ عَلَی أعْدائِهِمْ مِنَ الآنِ إلِی قِیامِ یَومِ الدِّینِ».
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ»[۱].
گفتیم: همگى از آن [مرتبه و مقام] فرود آیید؛ چنانچه از سوى من هدایتى براى شما آمد، پس کسانى که از هدایتم پیروى کنند نه ترسى بر آنان است و نه اندوهگین شوند.
امر الهی به هبوط آدم و حوا و ذریّهی آنها
قبلاً کلمهی هبوط را در کلمهی «فَاهْبِطْ»[۲] هم داشتیم که همان امر خداوند به شیطان بود، اینجا هم امر خداوند به حضرت آدم و حوا و کلیّهی ذریهی او است که هبوط را فرمودند.
معنای هبوط
هبوط به معنای فرود آمدن، از مقام بالا به مقام پایین رسیدن. هبوط از جنّت به زمین، در اینجا هم دارد که هبوط «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها» یعنی باید از جنّتی که در آن اسکان گرفته بودید، هبوط بکنید. باید بیرون بیایید.
هبوط از جنّت به زمین
بعضیها گفتند و تصوّر کردند که دو جا امر هبوط است، اوّلین مورد آن بر این است که از جنّت به آسمان اوّل و دومین مورد آن از آسمان اوّل بر زمین است، در حالی که اینطور نیست. حقّ مطلب بر این است که هبوط مطلقا از جنّت به زمین بوده است. اصلاً هبوط گفته میشود، خود این همین را نشان میدهد، یعنی باید از مقام مافوق ارض به ارض باشد، لذا منظور از این هبوط این است که از بهشتی که حضرت آدم و حوا و ذریهّی او در آن اسکان گرفتند، هبوط بکنند.
عدم حزن و خوف در تبعیّت از هدایت الهی
کلمه و جملهی بعدی «فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً»[۳] یک دسته از شما هدایتی که از طرف خدا برای شما میآید، را تبعیّت میکنید و در نتیجه «فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ».
هدایت الهی در عالم تکوین و تشریع
در این جمله بحث کلمهی هدایت را آوردند که فرمودند: «فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً» آنچه که مسلّم است در عالم تکوین یک سری اسباب و علل برای هدایت وجود دارد، در عالم تشریع یک دستهی دیگر.
هدایت الهی در عالم تکوین
در عالم تکوین همان چیزی که انسان در وجود خود احساس میکند نسبت به آنچه از طرف معبود است و آنچه که خوب و بد را، مصلحت و عدم صلاح را در خود تشخیص میدهد که یک بخشی از آن قوّهی عقل و امثال اینها باشد.
هدایت در عالم تشریع
در عالم تشریع هم خود عقل، رُسل ارسال رسل از طرف خداوند تبارک و تعالی و بحث انزال کتب همهی اینها در عالم تشریع است. هر کسی به دنبال این هدایت از طرف خدا قرار بگیرد و از لحاظ اینکه تبعیّت بکند آنها را کوتاهی نکند، آن وقت میفرمایند: «فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ».
شرط عدم حزن و خوف انسان
جملهای که سزاوار است قبل از بحث خوف و آن قسمت آخر بگوییم، «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ» است. «فاء»، «فاء» تفریع است. یعنی متفرّع بر این است که هدایت بشود. هدایت را قبول بکنند، انجام بدهند، متابعت بکنند، هدایت الهی را متابعت بکنند. لذا «فَمَنْ تَبِعَ» این «فاء»، متفرّع بر این است و حالت شرط را دارد. یعنی به شرط اینکه آنها هدایت الهی را در عالم تکوین و تشریع تبعیّت بکنند، آن وقت «فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ».
اعطای قوای باطنی برای هدایت تکوینی
آنچه که خداوند به انسان اعطا کرده است قوای باطنی برای هدایت در عالم تکوین است.
عقل و ارسال کتب برای هدایت تشریعی
و در عالم تشریع هم که مسلّم است و برای ما واضح و روشن است که علاوهی بر عقل کتب آسمانی به واسطهی پیامبرها فرستاده شده است و همهی آنچه که مصلحت ما است را در آن مشخّص کردند. لذا اگر کسی تکالیف الهی را که برای او بیان شده است را انجام بدهد، هیچ خوف و حزنی برای او نخواهد بود.
تبعیّت کامل دستورات الهی وظیفهی بندگان
از طرف عبد آنچه که مسلّم است و وظیفهی او اقتضا میکند، متابعت است. لذا «فَمَنْ تَبِعَ» یعنی اگر «فَمَن تَبعت»، کلمهی «تَبِعَ» که همان تبعیّت است، به معنای این است که دنبالهروی بکنیم هر آنچه را که برای ما تشریع فرمودهاند.
معنای کلمهی تبعیّت در زبان عربی
تبعیّت در زبان عربی یعنی پا جای پای طرف گذاشتن، این را متابعت میگویند. کسی که تابع است، یعنی پا جای پای آن طرف متبوع خود میگذارد. مثلاً رسول اکرم به عنوان متبوع باشد و ما تابع باشیم، هر گونه که او حرکت میکند، ما باید همانگونه به دنبال او حرکت بکنیم، این بحث تبعیّت میشود. لذا وظیفهی عبد و بنده بر این است که تبعیّت بکند.
عدم خوف و حزن متفرّع بر تبعیّت بندگان
اگر تبعیّت بکند، متفرّع بر تبعیّت او میشود که «فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» امّا تبعیّت را میخواهد.
معنای کلمهی خوف در کلام مرحوم طیّب اصفهانی
البتّه خود خوف را بحث بکنیم که خوف به چه منظوری است، به چه معنایی است؟ خوف یعنی همان ترسیدن. مرحوم طیّب اصفهانی کلمهی خوف را میفرماید: از امور باطنی و صفات نفسانی انسان است که از جهت اینکه انسان به قوای باطنی خود آن مضرّات و مشکلات را درک میکند، نسبت به آنها خوف دارد، میترسد.
اثر وهم ایجاد خوف در انسان
این ادراکی که انسان نسبت به یک چیزی دارد، چه درست باشد، چه درست نباشد، چه در عالم وهم باشد، چه در عالم مظنّه و گمان باشد. مثلاً شما الآن در یک جایی قرار دارید که وجود سبوع است، این وجود سبوع بر انسان ایجاد میکند که یک وقت این درنده به شما ضرری برساند. لذا این خوف بر او است. به واسطهی قوای باطنی خود ادراک میکند که دقّت داشته باش. گرچه (خوف) هم نباشد، همین که وهم بر او باشد و توهّم بکند، همان حالت خوف را در او ایجاد میکند.
یا اینکه اصلاً (خوف) باشد امّا در وجود او اطمینان و امنیت بخشی برای او است که هیچ ترسی بر او نیست، درندهای وجود دارد امّا درنده در قفس است. چون درنده در قفس است، این شخص مطمئن ا ست که از ناحیهی این سبوع هیچ آسیبی به او نخواهد رسید، لذا اینجا خوف از او برداشته شده است.
خوف مذموم و ممدوح برای انسان
این در معنای این است که ما معنای خوف را بفهمیم. آیا خوف داشتن انسان بر او آیا ممدوح است یا مذموم است؟ خوف داشتن چگونه است؟ خوف و ترس داشتن برای انسان دو بحث است.
خوف ممدوح
بخش اوّل آن این است که (خوف) ممدوح است. یعنی خوب است که آدم خائف باشد. خوف برای انسان خوب است.
اقسام سهگانهی خوف ممدوح
مرحوم طیّب اصفهانی میفرمایند: خوف ممدوح سه بخش است.
۱) خوف از حضرت حق
دستهی اوّل آن این است که انسان خوف از حضرت حق داشته باشد. از عظمت حضرت حق تعالی و کبریایی او، بر وجود انسان حاصل میشود حالتی را که نسبت به او میترسد.
خوف مقدّمهی دست یافتن انسان به بهشت
البتّه در قرآن کریم هم درسورهی مبارکهی نازعات میفرماید: «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى * فَإِنَّ الْجَنَّهَ هِیَ الْمَأْوى»[۴] خوف در این آیه مقدّمه میشود بر اینکه انسان بتواند بهشت را دریابد. لذا اینجا خوف از خدا، از عظمت و کبریایی خدا مورد مدح است، انسان اینگونه از خدا بترسد.
یا در سورهی مبارکهی الرّحمن میفرماید: «وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ»[۵] اگر کسی از مقام و عظمت مقام الهی ترس داشته باشد، نتیجهی آن این میشود که «فَإِنَّ الْجَنَّهَ هِیَ الْمَأْوى»[۶] یا در این جا دارد: «وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ»[۷] یا در سورهی مبارکهی آل عمران میفرماید: «فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ»[۸]، «وَ خافُونِ» یعنی «وَ خافونی» کسرهی آن را ما اظهار میکنیم برای اینکه خوب دقّت بفرمایید که یای متکلّم اینجا محذوف شده است. یعنی و آنها دائم در خوف من هستند. «وَ خافونی» و آنها در ترس من هستند، از مقام و کبریایی من میترسند.
ایمان شرط خوف ممدوح
البتّه چه وقت آنها خائف هستند؟ «إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ» اگر کسی مؤمن باشد. شرط این خوف ممدوح، ایمان است. اگر کسی ایمان نداشته باشد، فایدهای ندارد یا در سورهی مبارکهی اعلی داریم که میفرماید: «سَیَذَّکَّرُ مَنْ یَخْشى»[۹] کسی که خشیّت از حضرت جلّ و اعلی یا داشته باشد.
در روایات داریم از حضرت رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم)
- خشیّت همان ترس است؟
اخص بودن خشیّت از خوف
– بله. خشیّت این یک مقدار اخصّ از خوف است. خوف را دارد منتها خوف به معنای خاصّ آن است که جای خود معنا میکنیم.
خوف از خدا ویژگی شخص حکیم
روایت از رسول اکرم در جامع السّعادات و در من لایحضره الفقیه است که فرمود: «رَأْسُ الْحِکْمَهِ مَخَافَهُ اللَّهِ»[۱۰]، «رَأْسُ الْحِکْمَهِ» یعنی اگر کسی حکیم بود، آن که در آن حکمت زنده است -چون رأس آورده است اینطور باید گفت- آن کسی که در وجود او حکمت است و حکیم است، این است که «مَخَافَهُ اللَّهِ» دارد. اگر کسی خوف از خدا نداشته باشد، هیچ وقت صاحب حکمت نمیشود، نمیشود به او اطلاق حکیم کرد. کسی متلبّس به حکمت است که «مَخَافَهُ اللَّهِ» در وجود او باشد.
رابطهی خوف از خدا و کامل شدن عقل
و نیز از حضرت رسول اکرم روایت دیگری نقل شده است که فرمودند: «أَتَمُّکُمْ عَقْلًا وَ أَشَدُّکُمْ لِلَّهِ خَوْفاً»[۱۱] عقل چه کسی کامل است؟ «أَتَمُّکُمْ» نه اینکه کامل، کاملتر است. اتمّ است، افعل تفضیل را آورده است. کاملترین شما از جهت عقل آن کسانی هستند که از لحاظ خوف از خدا شدیدتر هستند، بیشتر از خدا میترسند. «أَتَمُّکُمْ عَقْلًا وَ أَشَدُّکُمْ لِلَّهِ خَوْفاً»، «لِلَّهِ» یعنی فقط برای خدا. «لِلَّهِ» فرموده است، یعنی فقط برای خدا، نه از کسی دیگر، از هیچ کسی نمیترسد ولی از خدا میترسد.
اهمّیّت خشیّت الهی در زندگی
لذا معاشرت و رفاقت و داد و ستد معامله با کسانی که خشیّت الهی داشته باشند خوب است. چون از خدا میترسند، امّا خدا نسازد برای کسانی که ترس از خدا نداشته باشند، با آنها معامله میکنید، پایبند به هیچ چیزی نیستند. معاشرت با آنها بکنید همینطور است. رفاقت بکنید همینطور است. لذا «أَتَمُّکُمْ عَقْلًا وَ أَشَدُّکُمْ لِلَّهِ خَوْفاً».
رابطهی معرفت با خدا و ترس از او
از حضرت سجّاد (علیه السّلام) در جامع السّعادات، -که دنبال همان روایت از از رسول اکرم بیان شده است- روایت شده است که حضرت علیّ بن الحسین زین العابدین میفرمایند: «عَجَباً لِمَنْ عَرَفَکَ کَیْفَ لَا یَخَافُکَ»[۱۲] یعنی اصلاً یک چنین چیزی وجود ندارد کسی که از تو (خدا) نترسد، بگوییم: معرفت به تو دارد. هر کسی از تو میترسد، معرفت او به تو بیشتر است. «عَجَباً» عجب است برای کسی که «عَرَفَکَ کَیْفَ لَا یَخَافُکَ» تو را معرفت داشته باشد امّا چگونه میشود که از تو ترسی در وجود نداشته باشد. یعنی به عبارت آنچه که در این فحوای کلام است، این است که یعنی کسی که معرفت تو را دارد، خوف از تو دارد، همیشه از تو میترسد، از عظمت تو ترس دارد.
بهترین خوف، خوف از خدا
روایت دیگر از فرزند امام چهارم، حضرت باقر آل محمّد (صلوات الله علیهم أجمعین) در جامع السّعادات نقل شده است که حضرت میفرماید: «مَنْ عَرَفَ اللَّهَ خَافَ اللَّهَ»[۱۳] هر کسی معرفت خدا را دارد، ترس از خدا را دارد. خائف از خدا است. این خوف بهترین خوف برای انسان است که البتّه روایت بسیار زیادی را در این باب داریم، ذیل آیاتی هم که بیان کردیم که خداوند در قرآن کریم نسبت به خوف از خود نسبت به بندگانی که واقعاً بندگی میکنند خائف هستند و آنها را توصیف کرده است.
۲) خوف از گناه و معصیت
خوف دوم و ترسیدن دوم -چون یک چیزی که در ذهن همهی ما وجود دارد این است که آدم ترسو مذموم است امّا این ترسیدنها ممدوح است- این است که کسی از معصیت و مضرّات گناه بترسد. یک وقت یک کسی است گناه کردن برای او خیلی آسان است، چون دیگر قباحت آن را نمیبیند امّا کسی که بترسد، طرف میگفت: زنگ زده بودم با یک کسی مشورت بکنم، بعد منجر شد به اینکه خواستگاری بکنیم. گفتند: تلفنی با طرف خود صحبت بکن. به رعشه افتاده بودم. یک مرد قدر، جوان قدر میخواهد با اجازهی پدر و مادر و همهی اطرافیان و مطلّعین با یک کسی صحبت بکند که با او ازدواج بکند. تلفن را برداشته است رعشه به او افتاده است.
- از خجالت است.
حیا، منشأ خوف از معصیت
– باشد این خوف است. این یک خوف ممدوح است. عرض من این است که منشأ این خوف حیا است. امّا یک وقت یک کسی هم است راحت در خیابان به ناموس مردم نظر میکند و حتّی تعدّی میکند، معلوم است این شخص ایمان ندارد، خوف ندارد، معرفت الهی در وجود او نیست. لذا دومین خوفی که ممدوح است، خوف از معصیت و مضرّات او است.
۳) خوف از سوء عاقبت
سومین خوف، خوف از سوء عاقبت است. واقعاً آدم مؤمنی که میگوییم بین خوف و رجا باشد، -این مهم است- که واقعاً باید امید انسان به خدا و به فضل و کرم الهی باشد امّا بترسد که یک وقت عاقبت او به خیر نباشد. سوء عاقبت خیلی بد است. لذا ترس از سوء عاقبت هم خوف ممدوح است. خوفی است که اگر کسی متّصف و متلبّس به آن بشود، مورد مدح الهی قرار میگیرد، حتّی مورد مدح عوام قرار میگیرد.
تفاوت خوف از خدا و خوف از عذاب الهی
این بحثی که در این آیه آمده است که میفرماید: «فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ»[۱۴] آیا این «فَلا خَوْفٌ» که لای مشبّه به «لَیسَ» میشود چون «فَلا خَوْفٌ» داریم، مرفوع است. اینکه «فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» میگوید، آیا این شامل این خوفها میشود؟ نه. این منظور خوف از عذاب الهی است چون که آنجا به خدا ایمان دارد. باز خوف از اینکه دیگران به او صدمه بزنند و ضرر به او برساند ندارد.
عدم خوف مؤمن از مشکلات مالی و جانی
و اگر هم در جایی برای او مشکلاتی ایجاد بشود، به مصلحت الهی است که او به یک دردی، به یک مرضی، به یک امتحانی، به یک مشکلات مالی، حتّی جانی مبتلا بشود، مثل آن رزمنده و مجاهدی که در راه خدا کشته بشود. کشته میشود امّا خوف ندارد. به جبهه میرود، در برابر دشمن قد علم میکند و بدون هیچ ترسی جان میدهد. یعنی در جان دادن خود هم ترسی ندارد. منظور از این جهت است.
اثر ایمان روی عدم خوف از کشته شدن در راه خدا
و الّا طبیعت واقعی انسان بر این است که این کشته شدن، ضرر است، ترس است امّا چون مصلحت واپسین آن را میداند و به حضرت حق ایمان دارد، آن وقت مرحوم حججی اسیر بود ولی با گردن برافراشته در اسارت حرکت میکرد و بعد هم کشته میشود و امثال اینها در جبهههای خود ما رزمندههایی بودند. ترس نداشتند، وقتی دشمن آتش بسیار شدیدی بر سر بچّهها میریخت، بچّههای رزمنده با جان و دل حرکت و مبارزه میکردند. بنابراین ایمان دارند که اینجا ترسی نیست، اگر هم کشته بشوند، به مقام عالی دست پیدا میکنند.
نهی مطلق خوف در قرآن
آنچه که میگویند اشکال بر این متوجّه میشود که مراد از نفی خوف در آیهی شریفه خوف از امور دنیوی باشد که اهل ایمان در دنیا بیشتر گرفتار آنها میشوند یا مراد خوف دینی ممدوح است که منافاتی با آیات و اخبار ندارد، این یک چیزی است که بسیار مسلّم است و جواب آن هم این است که مراد مطلق خوف است.
واکنش مؤمنین و پیروان هدایت به خوف در دنیا
مرحوم طیّب اینطور میفرماید: جواب این است که مراد مطلق خوف است امّا در دنیا چون مؤمن و پیروی هدایت حق، معرفت دارد، بلیّاتی که از جانب حق است، موافق حکمت و مصلحت و موجب ارتقای رتبه و درجهی او است. لذا دیگر ترسی ندارد کشته بشود، خوب بشود. به قضای الهی راضی است. همان کلماتی که حضرت ابا عبدالله در «راضیه بقضائک»، «رضاً برضائک» و همچنین نسبت به اوامر و نواهی خداوند تسلیم بوده است و خوف و اضطرابی در وجود او نخواهد بود.
خوف و اضطراب نسبت به عدم اطاعت از اوامر الهی
امّا خوفی که در این باشد که نکند یک وقت خدایی ناکرده من در اطاعت خدا تقصیری داشته باشم، نکند کوتاهی بکنم. من به یاد دارم یکی از بچّههای رزمنده -خدا او را رحمت بکند شهید شد- پدر او فوت شده بود، به مراسم او آمده بود به او گفتند: باید تا هفته بمانی. روز اوّل او را دفن کردند، روز دوم و سوم برای او مراسم گرفتند. در مراسم ختم پدر به من گفت: الآن وظیفهی من چیست؟ گفتم: چطور شده است؟ گفت: الآن آنجا به من نیاز ضروری است. میدانم که بود و نبود من در آنجا خیلی تفاوت میکند. آیا وظیفهی من است که اینجا برای حرف مردم بمانم که تا هفته اینجا باشم یا جبهه بروم؟ این خوف در این دارد که یک وقت اطاعت خدا را تماماً و کمالاً نکند و حالا به یاد ندارم فکر میکنم اگر اشتباه نکنم رفت و توقّف نکرد. یعنی او ضرورت وجود خود را در جبهه احساس میکرد در اینکه اینجا بماند دیگر ثمری ندارد حالا هفتهی پدر خود هم باشد یا نباشد. لذا دنبال این بود که برود و به اطاعت واقعی و تامّ و کمال خدا برسد، لذا خدا مقام شهادت را هم به این افراد داده است یا مثلاً مجروح میشدند، بچّهها پشت جبهه میآمدند، به اندک زمانی بدون اینکه کاملاً از آن جراحت، از آن ترکش، از آن تیری به بدن او وارد شده است سلامت خود را دریافته باشند، برمیگشتند و در جبهه حضور پیدا میکردند. اینها خوف از این داشتند که در اطاعت کامل خدا قرار نگیرند. مسلّم این خوف خوفی است که ممدوح است. حالا إنشاءالله بخش بعدی را که بحث حزن است برای فردا.
منابع
[۱]– سورهی بقره، آیه ۳۸٫
[۲]– سورهی اعراف، آیه ۱۳٫
[۳]– سورهی بقره، آیه ۳۸٫
[۴] – سورهی نازعات، آیات ۴۰ و ۴۱٫
[۵]– سورهی الرّحمن، آیه ۴۶٫
[۶]– سورهی نازعات، آیه ۴۱٫
[۷]– سورهی الرّحمن، آیه ۴۶٫
[۸]– سورهی آل عمران، آیه ۱۵۷٫
[۹]– سوری اعلی، آیه ۱۰٫
[۱۰]– جامع السعادات، ج ۱، ص ۲۶۱٫ من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۳۷۶، ح ۵۷۶۶٫
[۱۱]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۶۷، ص ۲۳۳ و مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ج ۱۰، ص ۴۸۴٫
[۱۲]– مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ۵، ص ۱۴۹، ح ۳۲ و جامع السعادات، ج ۱، ص ۲۶۲٫
[۱۳]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۲، ص ۶۸، ح ۴ و جامع السعادات، ج ۱، ص ۲۶۲٫
[۱۴]– سورهی بقره، آیه ۳۸٫