تفسیر سوره بقره آیه 17 هفدهم جلسه 7
تفسیر سوره بقره آیه 17 جلسه هفتم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُون
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
آنان [منافقان] همانند کسى هستند که آتشى افروخته (تا در بیابان تاریک، راه خود را پیدا کند)، ولى هنگامى که آتش اطراف او را روشن ساخت، خداوند (طوفانى مىفرستد و) آن را خاموش مىکند؛ و در تاریکیهاى وحشتناکى که چشم کار نمىکند، آنها را رها مىسازد. (17)
تفسیر آیه هفدهم سوره مبارکه بقره جلسه ...
حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ یدالله رضوانی
-----------------------------------------
«أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنَ الشَّیْطَانِ اللَّعینِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرینَ وَ اللَّعنَةُ الدَّائِمَةُ عَلَی أعْدائِهِمْ مِنَ الآنِ إلِی قِیامِ یَومِ الدِّینِ».
مقدمه
- در بحث آیهی هفدهم از سورهی مبارکهی بقره، وجوه تشابه بین “اسْتَوْقَدَ ناراً» و منافقین را بیان کردیم که خلاصهی آن را با بیان روایی از کلمات معصومین عرض میکنیم.
مصداق «اسْتَوْقَدَ ناراً» :
اظهار منافقین در بیعت با امیر المؤمنین
- این حرفهایی که اینجا زده میشود، حرفهای استخواندار است. مرحوم طیّب اصفهانی هم با شهامت و شجاعت کامل این حرفها را بیان کرده است، چون مصداق در این روایات روشن است. اظهار منافقین به بیعت با امیر المؤمنین که به منزلهی «اسْتَوْقَدَ ناراً» بود و عداوت باطنی و مخالفت قلبی، به منزلهی همان ظلماتی است که آنها در آن قرار میگرفتند.
وجه تشابه «اسْتَوْقَدَ ناراً» و منافقین
-
1) اظهار آنها در بیعت با امیر المؤمنین
- یعنی نور ایمان و ولایت و محبّت اهل بیت و امیر المؤمنین در دلهای آنها تابشی نداشت و لذا بصیرت به شئون امیر المؤمنین و مقامات و مناقب و فضایل او پیدا نکردند.
-
2) بهرهی کم منافقین از دین
- لذا «اسْتَوْقَدَ ناراً» هم همین گونه است که به دنبال این است که یک بهرهی کوچکی ببرد که این را میبرد. اینها هم در درجهی اوّل بهره را بردند. بهره بردن آنها هم به این بود که آمدند در پناه اسلام قرار گرفتند و از فواید موقّت و کمی در این دنیا بهرهمند شدند مثلاً در پناه اسلام نسبت به جسم و وجود خود طهارت پیدا کردند. در پناه اسلام امانت و ایمنی پیدا کردند. مال و اموالی را به دست آوردند، مقاماتی را به دست آوردند و همچنین توانستند در بین مسلمین ازدواج بکنند. اینها چیزهایی بوده است که آنها توانستند به دست بیاورند، منافع ظاهری اسلام را به دست بیاورند. امّا بعد از آن وقتی در طغیان و سرکشی قرار گرفتند، به ظلمت و کفر خود دچار شدند که آن را در باطن پروریده بودند.
علّت تشبیه پیامبر به شمس
- در روایت داریم که وجود مبارک حضرت پیامبر را به منزلهی شمس قرار داده است که همهی ظلمتها و جهلها و تاریکیها را از بین برد، ظلالتها را از بین برد. به طوری که منافقین هم با وجود پیامبر اکرم قدرت اینکه خود را مطرح بکنند یا مخالفتی داشته باشند یا نداشتند، بلکه آنها آمدند و با امیر المؤمنین بیعت کردند.
روشن شدن باطن و سیرهی منافقین بعد از رحلت پیامبر
همین که پیامبر از دنیا رفت، برای آنها امکان پیدا شد که بتوانند خود را مطرح بکنند و باطن و سیرهی خود را روشن بکنند. همان شعری که گفت:
شمس درخشنده چو پنهان شود شب پره بازیگر میدان شود
بزرگتر آبادی محلّی از دنیا رفته بود، کسی که خیلی آنجا ابهّت و قاطعیّت داشت. یک عدّه آدمهای مزوّر همیشه خاموش بودند، از او میترسیدند. وقتی از دنیا رفته بود، یک جلسهای گرفته بودند و همان مزّورها آمده بودند. همان جا در مسجد بودیم، دیدم مزّور شیر شدند، شیر نشدند، شیر رفته است، آن وقت روباهها آمدند دارند خود را شیر نشان میدهند. زبان آنها باز شده استک آن وقت بنده به آنها گفتم: تا فلانی زنده بود، خوب در لانههای خود پنهان شده بودید امّا حالا آمدید دارید اظهار وجود میکنید؟ یکی از آنها خندید گفت: بله. این حرف من را تأیید کرد.
اظهار وجود منافقین بعد از رحلت پیامبر
- تا پیغمبر بود، منافقین نمیتوانستند اظهار وجود داشته باشند ولی به محض اینکه پیغمبر از دنیا رفت آنها آمدند و خود را نشان دادند.
-
3) ترک شدن منافقین از طرف خداوند
- وجه سوم در تشابه بین «اسْتَوْقَدَ ناراً» و منافقین این بود که خداوند همهی اسباب و علل و شرایط هدایت را تکویناً، تشریعاً برای انسان آماده کرده است و فرستاده است و حجّت تمام شده است و همه چیز برای اینکه انسان بخواهد هدایت پیدا بکند، موجود است. منتها وقتی منافقین تکذیب میکنند و آنها را قبول ندارند و وقتی که به شیاطین و سردستههای خود میرسند میگویند: ما مؤمنین را استهزا کردیم، ما با شما هستیم، لذا این جا هم باعث این میشود که «وَ تَرَکَهُمْ فی ظُلُماتٍ»[1] .
عدم اعانهی منافقین بر هدایت توسّط خدا
- این ترک که قرآن میفرماید، یعنی دیگر خداوند آنها را بر هدایت اعانه نمیکند. چون به همهی آنها پشت پا زدند و لذا سلب توفیق از آنها میشود. ترک آنها یعنی آنها کاری کردند که منجر به سلب توفیق از آنها شد و خداوند هم دیگر به آنها اعانه نکرد، لذا آنها در خذلان و ظلمتهای جهل خود باقی ماندند.
- نمیتوانند توبه بکنند؟
عدم توفیق منافقین به توبه
- - میتوانند توبه بکنند یا نه، نه اینکه راه توبه بسته است ولی قرآن میفرماید: «لا یَرْجِعُونَ»[2] .اینها دیگر برنمیگردند. خداوند میفرماید: اینها دیگر راه برگشت برای خود باقی نمیگذارند، پلی باقی نگذاشتند.
شرط قبول توبهی منافقین
- اگر کسی از آنها متنبّه بشود، مستثنی است. مستبصر میشود، بصیرت پیدا میکرد. اگر کسی بصیرت پیدا بکند، برمیگردد منتها باید بخواهد. همان وقت هم میتواند.
- منتها این تشبیهی که در این آیه است، یک وقت زمانی است که منافق در رشد و بلوغ و جوانی و قدرت همه نوعی به سر میبرد، همه چیز برای او قابل هدایت است و میتواند خود را هم در آن باطن کثیف خود مخفی بکند ولی چون سّن او بالا رفت، به جایی رسید که دیگر پیر شد یا نزدیک مرگ قرار گرفت، آن وقت دیگر هیچ کاری نمیتواند بکند. لذا تشبیه به «اسْتَوْقَدَ ناراً» که میشود همین است. یعنی دیگر در تاریکی قرار میگیرد که علاوه بر تاریکی، آن آتش هم خاموش شده است، تازه یک دودی هم از آن برمیآید و چشم او را هم میسوزاند. لذا آنچه که مسلّم است، از مفادّ روایات که استفاده کردیم، -همین وجوهی که قبلاً عرض کرده بودیم- از آن تشبیه «اسْتَوْقَدَ ناراً» و منافق را به دست میآوریم.
تشبیه روشن شدن زمین به نور پیامبر به خورشید
- روایت اوّل که از کافی بود: جلد 8، صفحهی 380، حدیث 574 فرمود: «أَضَاءَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ مُحَمَّدٍ (صلّی الله علیه و آله و سلّم)» زمین به نور پیامبر (صلوات الله علیهم أجمعین) روشن شد. «کَمَا تُضِیءُ الشَّمْسُ» کما اینکه خورشید اینگونه زمین را نورانی میکند. این تشبیه است.
پیامبر، منشأ نور امیر المؤمنین
- بعد میفرماید: «فَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلَ مُحَمَّدٍ (صلّی الله علیه و آله) الشَّمْسَ وَ مَثَلَ الْوَصِیِّ الْقَمَرَ وَ هُوَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ- جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً» که در سورهی مبارکهی یونس، آیه پنجم بیان شده است که فرمود: خداوند کسی است که خورشید را قرار داده است برای اینکه نور افشانی بکند و امیر المؤمنین را هم قرار داده است که نورپردازی بکند مثل خورشید و ماه و ماه منبع نور را از خورشید میگیرد. یعنی آنچه که امیر المؤمنین دارد، از حضرت رسول اکرم میگیرد.
نشانهی منافقین
- بعد میفرماید: «وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ»[3] و نشانهای که بر آن منافقین وجود دارد این است که وقتی تاریکیها و ظلمتهای شب بر آنها است، روز را هم ما برای آنها تاریک میکنیم. این هم نشانه و علامتی است که روز از آنها گرفته میشود و اینها در همان تاریکی شب باقی میمانند. «نَسْلَخُ» یعنی منسلخ میکنیم، «مِنْهُ النَّهارَ» از آنها آن روشنایی روز را. «فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ» و آنها در همان تاریکی و ظلمتها باقی خواهند ماند.
واگذار شدن منافقین به خود
- «وَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ: ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُونَ» که «ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ» به اسبابی که حالا باد باشد، طوفان باشد، هر چه باشد در باب مثال عرض کردیم و قرآن میفرماید: خداوند نور آنها را خاموش میکند و آنها به حال خود واگذار میشوند. «وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُونَ» یعنی آنها به خود واگذار میشوند، به خود رها میشوند.
- بسیار بد است که انسان به خود واگذار بشود، رها بشود، افسار او را به خود او واگذار بکنند.
علّت عدم دریافت فضیلت اهل بیت توسط منافقین
- بعد میفرماید: «یَعْنِی قُبِضَ مُحَمَّدٌ (صلّی الله علیه و آله و سلّم) وَ ظَهَرَتِ الظُّلْمَةُ» وقتی روح پیامبر قبض شد و از دنیا رفتند یا به اعتقاد ما به شهادت رسیدند، ظلمتی که در وجود آنها بود، ظاهر شد. «وَ ظَهَرَتِ الظُّلْمَةُ فَلَمْ یُبْصِرُوا فَضْلَ أَهْلِ بَیْتِهِ» و دیگر آنها نتوانستند مستبصر بشوند و به فضل اهل بیت او بصیرت پیدا بکنند.
تصریح قرآن بر عدم هدایتپذیری منافقین
- «وَ هُوَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ» که خداوند در سورهی مبارکهی اعراف، آیه 198 فرمود: «وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا یَسْمَعُوا» و اگر شما آنها را هم به سوی هدایت و قرآن و اهل بیت دعوت بکنید، آنها نمیشنوند. «وَ تَراهُمْ» در حالی است که شما آنها را میبینید. «یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ» زل زدند و دارند به تو نگاه میکنند. نگاه آنها هم نگاه با مطالعه است. «یَنْظُرُونَ» یعنی به سوی تو نظر دارند. «وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ» امّا نمیبینند، دلهای آنها کور است.
اخذ بیعت علیّ بن ابیطالب توسّط خدا
- روایت بعدی از حضرت کاظم روایت شده است که تفسیر برهان آن را بیان کرده است. فرمود: «مَثَلُ هؤلاءِ المُنافِقین، لَمَّا أخَذَ اللهُ تعالى عَلیهِمُ من البَیعة لِعَلیِّ بنِ أبیطَالِب»[4] میفرماید مثل این منافقین در آنجایی که خدا «أخَذَ اللهُ» خدا بیعت را از آنها برای علیّ بن ابیطالب اخذ کرد، آن هم «عَلیهِمُ» که (این بیعت) به ضرر آنها بود، چون آنها اعتقاد نداشتند. اخذ این بیعت علیه خود آنها بود، «بخٍ بخٍ»[5] گفتن آنها...
- اینکه بعضی از آقایان گفتند به عنوان مسخره یا استهزا بوده است، اینطور نبوده است. چون «أخَذَ اللهُ»[6] خدا از آنها بیعت گرفته است. «لِعَلیِّ بنِ أبی طَالِب» که اینجا لام، لام نفعیّه است.
ایمان ظاهری منافقین
- «أعطُوا ظَاهراً » که آنها آمدند خود را از نظر ظاهر در معرض گذاشتند که «شَهادةٍ: أن لا إله إلّا الله» شهادت به توحید دادند. «و أنَّ مُحمَّداً عَبدُهُ وَ رَسولُهُ» و شهادت به نبوّت هم دادند و شهادت بر اینکه: «عَلیاً وَلیُهُ وَ وَصیُّهُ وَ وارِثُهُ وَ خَلیفُتُهُ فِی أمَتِهِ، وَ قَاضی دینِهِ، وَ مُنجِزُ عَداتِهِ، وَ القَائِمُ بِسیاسَةِ عَبادَ الله مَقامَه» به همهی اینها شهادت دادند.
- وقتی میآیند اینها را شهادت میدهند، آن بحثی که گفتند: (این بیعت) برای سخره بوده است، این قبول قابل نیست. از بیان این موارد معلوم است یک کسی پشت پرده آنها را مجبور میکند که اینها بگویند. لذا شهادت دادن آنها «عَلیهِم» علیه خود آنها است «لِعَلیِّ بنِ أبیطالب».
اظهار محبّت دروغین منافقین نسبت به امیر المؤمنین
- آن وقت «فَوَرثَ مَوارثِ المُسلمینَ بِهَا» منافقین در بین مسلمین یک منافعی را به وراثت، به نکاح میبرند. «فَوالُوهُ مِن أجلِها» آنها گفتند: ما تو را دوست داریم. به حضرت علی گفتند: ما تو را دوست داریم و به سبب همین دوستی و ولایتی که داریم از تو هم به نحو احسن دفاع میکنیم و تو را به عنوان برادر قرار میدهیم. «وَ اتَّخَذوُهُ أخا» آنها آمدند، گفتند: تو برادر ما هستی. «یَصونونَهُ مِمَّا یَصونون عَنهُ أنفُسَهُم» همانطور که خود را حفظ میکنیم، برادر خود را هم حفظ میکنیم.
علّت دچار شدن منافقین به کفر باطنی
- «فَلَّمَا جاءَهُ الموت» همین که پیامبر فوت کرد. «وَقَعَ فِی حُکمِ رَبِّ العَالَمین، العَالِمِ بِالأسرارِ، الَّذی لَا تَخفی عَلیهِ خَافیَة» دیگر هیچ چیزی برای آنها پنهان باقی نماند، ظاهر شد. «فَأخَذَهُم العَذاب بِباطنِ کُفرِهِم» پس آنها به عذاب و به آن تاریکی که در باطن و کفر باطنی آنها بود آنها دچار شدند.
از بین رفتن نور ظاهری منافقین
- «فَذلک حِینَ ذَهَبَ نُورِهِم، وَ صاروا فِی ظُلُماتِ عَذابِ الله» پس به خاطر همین نور از آنها رفت. نور ظاهری که بر آنها بود، گرفته شد. لذا تشابه آن به «اسْتَوْقَدَ ناراً» اینجا است. «وَ صاروا فِی ظُلُماتِ عَذابِ الله» آنها در تاریکیهایی که از عذاب خدا بود، گرفتار شدند که فاعل «تَرَکَ» را خدا فرموده است.
عدم خروج از ظلمت آخرت
- «ظُلُماتِ أحکامِ الآخِرَة، لَا یَرونَ مِنهَا خُروجا» ظلمات آخرت و عقبی که دیگر خروجی از آن نیست، دیگر راه فراری بر آنها نیست. «وَ لَا یَجدونَ عَنها مَحیصاً» و هیچ پناهی هم از آن یافت نمیکنند، جایی که بخواهند پناه ببرند و بتوانند خود را...
- مثل «اسْتَوْقَدَ ناراً» وقتی که آن روشنایی که درست کرده بود، خاموش شد، نه اینکه دیگر هیچ روشنایی برای او نیست که بتواند قدم بردارد، بلکه از آن آتش یک دودی هم ایجاد میشود که آن هم باعث آزار و اذیّت او میشود و او را بیشتر در ظلمت قرار میدهد.
عدم معؤنه و کمک خدا به منافقین
- یک روایت مختصر دیگر هم از ابی بابویه از ابراهیم بن ابی محمود روایت شده است. در موسوعهی طبقات الفقهاء، جلد 3، ، صفحهی 33 نقل شده است. این روایت از حضرت ابی الحسن الرّضا (علیه الصّلاة و السّلام) در تفسیر آیه روایت شده است که راجع به آیه سؤال کردند. آن وقت فرمود «إِنَّ اللَّهَ لَا یُوصَفُ بِالتَّرْکِ کَمَا یُوصَفُ خَلْقُهُ». «إِنَّ اللَّهَ» خداوند «لَا یُوصَفُ» یعنی خداوند به ترک توصیف نمیشود که بگوییم خدا اینها را ترک کردند. «تَرَکَهُمْ فی ظُلُماتٍ»[7] این معنای حقیقی ترک به خدا توصیف نمیشود. «کَمَا یُوصَفُ خَلْقُهُ». کما اینکه خلق توصیف میشود. «لَکِنَّهُ مَتَى عَلِمَ أَنَّهُمْ لَا یَرْجِعُونَ» منتها چون معلوم است آنها برنمیگردند، «عَنِ الْکُفْرِ وَ الضَّلَالِ» از کفر و ضلالت باطنی که در خود دارند، «مَنَعَهُمُ الْمُعَاوَنَةَ وَ اللُّطْفَ» خدا معونه و کمک کردن خود را به آنها منع میکند و لطف را از آنها میگیرد. نه اینکه آنها را به معنای لغوی ترک بکند، بلکه به معنای این است که دیگر بر آنها اعانه نمیکند، لطف را از آنها برمیدارد.
واگذار شدن منافقین به حال خود
- «وَ خَلَّى بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ اخْتِیَارِهِمْ»(8) و خدا آنها را به حال خود واگذار میکند که خدا نکند یک طرفة عینٍ کسی به خود واگذار بشود که معلوم نیست عاقبت او چه شود. این هم این روایت که در همهی این سه روایت تشابه منافق با «اسْتَوْقَدَ ناراً» بسیار روشن و واضح است.
[2]- همان، آیه 18.
[3]- سورهی یس، آیه 37.
[4]- البرهان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 147.
[5]- البدایة و النهایة (ط-الفکر)، ج 7، ص 349، باب ذکر شیء من فضائل امیر المؤمنین علی بن ابیطالب.
[6]- البرهان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 147.
[7]- سورهی بقره، آیه 17.
تاریخ : 01-19-01-98