تفسیر سوره بقره آیه 17 هفدهم جلسه 6
تفسیر سوره بقره آیه 17 جلسه ششم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُون
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
آنان [منافقان] همانند کسى هستند که آتشى افروخته (تا در بیابان تاریک، راه خود را پیدا کند)، ولى هنگامى که آتش اطراف او را روشن ساخت، خداوند (طوفانى مىفرستد و) آن را خاموش مىکند؛ و در تاریکیهاى وحشتناکى که چشم کار نمىکند، آنها را رها مىسازد. (17)
تفسیر آیه هفدهم سوره مبارکه بقره جلسه چهارم
حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ یدالله رضوانی
-----------------------------------------
«أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنَ الشَّیْطَانِ اللَّعینِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرینَ وَ اللَّعنَةُ الدَّائِمَةُ عَلَی أعْدائِهِمْ مِنَ الآنِ إلِی قِیامِ یَومِ الدِّینِ».
«مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُونَ»
_____________________________
پنهان کردن حق و حقیقت ؛ از اعمال منافقین
- در کلمهی «لا یُبْصِرُونَ»[1] بحث مادّهی بصره را بحث کردیم. در صیغهی آن که باب افعال است، اینجا نکتهی جالبی دارد که در آن همان معنای واقعی و حقیقی باب افعال که همان تعدیه باشد وجود دارد که آنها در واقع بصیرت سازی نمیکنند. نمیگذارند برای کسی روشن باشد. خود منافقین هم همه چیز را میدانند. در روایات که وارد شوید روایات همهی آنها را دارد که «لا یُبْصِرُونَ» یعنی آنها هیچ موقع نمیگذارند بصیرت درست شود، شیطنت میکنند و کاری میکنند که اصلاً آن دلها متوجّه حق نشود.
بیایمانی منافقین به خدا و روز قیامت
- مطلب بعدی و مقام بعدی بحث راجع به تشبیهی است که در این آیه است. در مقامات کلام بحث میکنیم که نشأت گرفته از معانی بیان در این قسمت است. تشبیه مثل با ممثّل و وجوه تشبیه آن را بیان میکنیم. سه وجه تشبیه در «مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً» بیان شده است. اوّل اینکه گفتیم منافق برای اینکه استفادهای ببرد و به این خاطر که نفعی را برای خود متصوّر است، بین مسلمین و مؤمنین میگوید «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا»[2] مثل همان کسی که «اسْتَوْقَدَ ناراً» او هم یک نوری را پیدا میکند، یک استفادهای را میبرد. یک روشنایی برای او ایجاد میشود و یک استفادةٌ ماء از آن نوری که آتش برای خود درست میکند به حسب ظاهر برای خود متصوّر است که میبینید. گرچه اصل آن را از دست میدهد، ولی وجه شبه و تشبیهی که در «مَثَلُهُمْ»[3] است نسبت به منافقین و کسی که «اسْتَوْقَدَ ناراً» است، به حسب ظاهر او یک نفعی را میبرد و این هم یک نفعی را میبرد.
پذیرفتن ضلالت به بهای ایمان
- دومین وجه تشبیه این است که منافق چنانکه در آیهی 16 سورهی مبارکهی بقره آمده است «أُولئِکَ الَّذینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى»[4]. این آیه میخواهد این را بگوید که تمام اسباب و لوازم برای هدایت انسان نسبت به منافقین موجود است و برای او مهیّا است. دور تا دور او تمام اسباب و علل مهیّا است. حتّی منافقینی که زمان پیغمبر بودند مشاهدهی معجزات پیغمبر را داشتند، برای آنها هم مشهود بود. مواعظی و مطالب که پیغمبر فرموده است برای آنها استماع شده است. استماع یعنی آنها دنبال آن بودند و گوش میکردند. یک وقت به سمع آنها میرسد و یک وقت مستمع هستند. بین سمع و استماع فرق است. استماع یعنی به دنبال شنیدن آن هم هستند. احکام هم برای آنها از جهت قرآن و آنچه که اهل بیت آوردند موجود است. با افراد، با صلحاء، با خود پیغمبر، با اصحاب پیغمبر، با خلفای بعد از پیغمبر، امیر المؤمنین و فرزندان به حقّ او معصومین (علیهم صلوات الله) که تمام اینها برای آنها موجود بوده است. گویا اینکه انوار ایمان و اسلام برای منافق موجود است و اطراف آنها را احاطه کرده است.
خبث و نفاق در وجود منافق
- چرا درک نمیکند؟ این مهم است. چون خبث باطنی دارد. همان خبث فاعلی که در بحث تجرّی و در بحث اصول داشتیم. آن چیزی که مسلّم است برای متجرّی این است که خبث باطنی دارد و مذمّت فاعلی او مسلّم است. حالا منافق به جهت اینکه خبث طینت و نفاق در وجود او است، گرچه همهی اسباب و علل هدایت برای او موجود است، امّا از آنها بهرهمند نمیشود.
- - خدا این توفیق را به آنها داده است!
- - نه، ببینید ابتدا خود آنها این زمینه را خواستند. قوّه و قدرت اینکه بتوانند در راه هدایت قرار بگیرند برای آنها فراهم بوده است، پس خود آنها به اختیار خود، انتخاب نکردند. اینجا بحث جبر نیست، اختیار است. میتوانستند خود را در مسیر هدایت قرار بدهند قرار ندادند. همه چیز برای آنها موجود بود.
خلف وعده بعد از بیعت در غدیر خم
- حالا در روایات بحث نفاقی که بین اصحاب پیغمبر بود و بعد از معارفه و انتساب در غدیر خم راجع به امیر المؤمنین گفتند نمایان است. یعنی همه آمدند اظهار کردند و «بَخْ بَخ»[5] گفتند و در واقع با امیر المؤمنین بیعت کردند. بعد هم گفتند ما تو را حفظ میکنیم، همانطور که خود را و انفس خود را حفظ میکنیم. تو را هم حفظ و کمک و یاری میکنیم. امّا چه کردند؟ دقیقاً عکس آن عمل کردند. یعنی همه چیز برای آنها موجود بود.
- - از عامه کسی هست که این قول را نقل کرده باشد؟
- - ببینید همهی روایات غدیر خم در صحاح با اسناد معتبر موجود است.
- - در مورد غدیر خم و اینکه پیغمبر چه کرد
- - بله، البتّه ما در مقام آوردن آن روایات نیستیم، ولی بله، در صحاح ستّه روایاتی که آوردند آنها هم بحث غدیر خم را مسلّم میدانند و ذیل آیات روایات خود را آوردند. هم در آیهی بلّغ و هم در آیهی اکمال. تمام اینها را آوردند. بعد هم خود آنها آمدند اظهار کردند. در روایات مخالفین تمام اینها موجود است.
- - شاید تبریک گفته باشند.
- - «بَخْ بَخ» یعنی تبریک.
- - حاج آقا در مورد این «بَخْ بَخ» خود آنها در روایات نوشتند که برای مسخره این را گفتند.
- - نه، ظاهر کلام این نیست! اگر این باشد که بدتر است. این چیزی که شما میگویید خباثت آنها را بدتر میکند.
- اگر آمدند این کار را از باب سخره کردند که نفاق آنها را بدتر میکند! اگر آنها این حرف را زده باشند خیلی بدتر است.
- - همانها گفتند.
- - نه این حرفی که شما میزنید را آنها نمیزنند. شاید موافقین خود ما اینطور تفسیر کردند. حالا یا به جهت اینکه واقعیّت امر در نهایت همین شد. لذا میخواهند بگویند ارادهی جدّی نداشتند که این حرفها را زدند. منتها بحث ما این نیست.
منافقین در ابتدای انقلاب جمهوری اسلامی
- بحث ما این است که همه چیز برای آنها فراهم بود و همه چیز را دیدند و مشاهده کردند. حجّت برای آنها تمام بود، تا جایی که آمدند تبریک هم گفتند. حتّی آمدند قول مساعدت و معاونت دادند که کمک میکنند. گفتند ما تو را حفظ میکنند مانند اینکه انفس خود را حفظ میکنیم. فقط بحث این یک مورد نیست، در بحث نفاق به همین صورت است. در بحث منافقین جمهوری اسلامی ابتدای انقلاب مبارزین همین بودند. یک عدّه از منافقین مجاهدین خلق بودند. آنها همین را میگفتند، منتها آنها در رشتهی دیگری برای خود میتابیدند. بعد که وارد انقلاب شدند گفتند ما کمک میکنیم، ما تحصیل کرده هستیم، ما روشنفکر هستیم، ما اقتصاد میدانیم، ما حکومت داری میدانیم، ما سیاست میدانیم. وارد همهی این میدانها شدند و جالب این است که همه را قبضه کردند و ضربات را زدند.
اظهار غرور منافقین و ادّعای یاری کردن
- منتها همان چیزی که ابتدا در بحث توصیف منافقین عرض کردیم این است که یکی از خصوصیّاتی که نفاق به منافق میدهد این است که زود او را گمراه میکند، چون به خود غرّه میشود و مثل این است که سر خود را زیر برف کرده است تا کسی او را نبیند، در حالی که همه او را میبینند. مانند کبکی که سرخود را زیر برف کرده است. فکر میکند کسی او را نمیبینید، امّا شکارچی او میگیرد و بالا میآورد. منافقین اینقدر غرّه میشوند.
- حالا ما صورت ظاهری و واقعی را در خود نظام دیدیم، اینطور کردند. منافقین آمدند و اینگونه وارد شدند. همراه وارد شدند و بعد هم گفتند ما بلد هستیم، ما حکومت داری میدانیم، ما سیاست میدانیم، ما اقتصاد میدانیم. من به یاد دارم که در سخنرانیهای خود اینها را میگفتند. یکی از سردمداران آنها کارشناس اقتصاد بود و میگفت ما اقتصاددان هستیم. اینگونه وارد شدند و بعد هم ضربات را زدند. چون فکر کردند که همه را میتوانند قلع و قمع کنند و به نتیجه برسند. در مرصاد هم اینطور شد که ما اینها را توضیح دادیم.
منفعت طلبی منافقین برای خود
- آن چیزی که مسلّم است این است که آنها چون در باطن نفاق و کینه دارند و طینت کثیف و خبیث دارند آنها از این همه اسباب و علل و حججی که برای هدایت آنها است استفاده و بهره نخواهند برد. این هم یک وجه شبه است.
- امّا وجه سوم اینکه منافقین مثل آن کسی که «اسْتَوْقَدَ ناراً»[6]، به دنبال مراتبی برای خود هستند. کما اینکه آن «اسْتَوْقَدَ ناراً» هم دنبال مرتبهای برای خود میگردد تا بتواند استفادهای ببرد در نفعی که برای خود لحاظ میکند. لذا راه میافتد یک کاری کند، آتش را روشن کند. حالا منافق هم همین کار را میکند. منافق هم برای خود یک علمی دارد که این علم ذو مراتب است. یک وقت علم در جایی برای انسان جلوه میکند که انسان را به ملکات میرساند. یک وقت در عالم رویا انسان میخواهد یک چیزهایی را استفاده کند، یک وقت در عالم فکر و خیال. لذا دچار توهّم میشود. منافق هم همینگونه است. دچار توهّم میشود که اگر بتواند برای خود یک نوری را درست کند، یک جلوهای را برای خود درست کند میتواند خود را مطرح کند. شاید هم بتواند این کار را بکند، امّا در حدّی که از مرز خسروی توانستند به این طرف بیایند، امّا در درّهی مرصاد گیر افتادند. «ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُونَ» اینها مهم است. این هم وجه سوم از برای اینکه خداوند تبارک و تعالی منافقین را به کسی تشبیه کرده است که «اسْتَوْقَدَ ناراً».
اضمحلال و نابودی منافقین
- از این «اسْتَوْقَدَ ناراً» چه استفادهای میخواست ببرد؟ همین وجوهی که الآن بیان کردیم که تمام اینها سر به بطلان خود آنها میگذارند. همهی اینها سر به بطلان و نابودی آنها میگذارد و به هر آنچه که دنبال آن هستند نمیرسند. یعنی به ذرّهای از آن چه که خیال پردازی میکردند نمیرسند. کما اینکه الآن هم اگر ما بیاییم یک تحقیقی کنیم و اطّلاعاتی که داریم راجع به همین منافقین موجود در عالم جمهوری اسلامی نگاه کنیم میبینیم که روز به روز به انحطاط و نابودی نزدیک شدند. هر بار هم فکر کردند که بتوانند یک کاری بکنند، امّا هیچ نتیجهای عاید آنها نشده است. روز به روز مضمحلتر و فاسدتر و از جوامع کفر رانده شدند، چه برسد به جوامع اسلامی.
- - آمار آنها هم کم شده است.
- - بله، کسی دیگر به آنها نمیپیوندند. کمکم آنها اضمحلال پیدا میکنند. لذا «مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً» این وجوه تشبیهی که خداوند آورده است در اینها مسلّم و روشن و آشکار است.
پیامبر اکرم (صلوات الله علیه)،
نور و روشنی بخش زمین
- امّا در بیان روایات و اخباری که در تفسیر این آیهی «مَثَلُهُمْ» وارد شده است یک اشارهای میکنیم. یک روایت از کافی که از حضرت باقر آل محمّد (صلوات الله علیهم أجمعین) نقل شده است، در جلد هشتم، صفحهی 380، حدیث 574 و در بحار الأنوار هم این روایت را در جلد 23، صفحهی 321، حدیث 38 نقل کرده است که در تفسیر این آیه آمده است. میفرماید: «أَضَاءَت الْأَرْضُ بِنُورِ مُحَمَّدٍ صلّی الله علیه و آله و سلّم» میفرماید زمین به نور حضرت رسول اکرم روشن میشود، «کَمَا تُضِیءُ الشَّمْسُ» کما اینکه خورشید زمین را روشن میکند. «فَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلَ مُحَمَّدٍ صلّی الله علیه و آله و سلّم الشَّمْسَ» اینجا مثال زد خداوند پیامبر را به عنوان خورشید «وَ مَثَلَ الْوَصِیِّ الْقَمَرَ»، در آیهی پنجم از سورهی مبارکهی یونس که دارد «هُوَ الَّذی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً» اینجا میفرماید این مثلی که اینجا آوردند این است که پیامبر، حضرت محمّد مصطفی (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به عنوان خورشید و شمس... ضیاء یعنی چیزی که از آن نور تلألؤ میکند و قمر چیزی است که نور در آن نهفته میشود و به دیگران سرایت میکند. آن وقت میفرماید: «مَثَلَ الْوَصِیِّ الْقَمَر» در قول خداوند تبارک و تعالی: «هُوَ الَّذی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَوْلُهُ وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ» آن هم در سورهی مبارکهی یاسین، آیه 37 است.
«وَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ» و قول خداوند تبارک و تعالی که فرمود: «ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُونَ» که آیه مورد بحث ما (آیهی 17 سورهی بقره) است. «یَعْنِی قُبِضَ مُحَمَّدٌ ص وَ ظَهَرَتِ الظُّلْمَةُ» وقتی روح پیامبر قبض شد و او از دنیا رفت و رحلت فرمود، آن وقت تاریکی ظاهر شد. «فَلَمْ یُبْصِرُوا فَضْلَ أَهْلِ بَیْتِهِ» پس اینجا در واقع راجع به فضیلت اهل بیت پیامبر بصیرت درست نشد.
بیبصیرتی منافقین
- «وَ هُوَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا یَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ» که در سورهی مبارکهی اعراف، آیه 198 این قسمت آخر میفرماید: «وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى» ایشان را به هدایت الهی دعوت کردند، «لا یَسْمَعُوا» که آنها نمیپذیرند. «وَ تَراهُمْ» و آنها را میبینید «یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ». اینجا منافقین را دارد میگویند. یعنی دارند میبینند، امّا حرف گوش نمیکنند. بصیرت در دل خود راه نمیدهند و روشن نمیشوند.
- - در آیهی بعد خداوند علّت را میفرماید.
- - بله. ببینید بعضی اوقات یک نفر خواب است، او را بیدار میکنیم. امّا یک وقتی یک نفر جهل دارد. جهل بسیط دارد، میآید میپرسد و یاد میگیرد. یک کسی خواب است، خواب او که سنگین باشد بالاخره با دو تا ضربه او را بیدار میکنند، امّا کسی که خود را به خواب زده است چطور؟ قرآن این را میفرماید که «وَ تَراهُمْ و یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ» تو میبینی که اینها دارند به تو نگاه میکنند، «وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ» امّا دل اینها بیدار نمیشود. به دنبال بصیرت و آگاهی دل و درون نیستند و نمیخواهند حقایق را بپذیرند.
پیمان شکنی منافقین
در حدیث دیگری از حضرت کاظم (علیه الصّلاة و السّلام) نقل شده است که آدرس آن هم در تفسیر البرهان، جلد یکم، صفحهی 147، حدیث یک؛ در تفسیر امام عسکری (علیه السّلام)، صفحهی 130، حدیث 65 و بحار الانوار، جلد 31، صفحهی 567، حدیث یک است که این سه منبع برای روایت حضرت کاظم است. روایت بسیار زیبایی است. در ابتدای روایت داریم که «مَثَلُ هَؤُلَاءِ الْمُنَافِقِینَ لَمَّا أَخَذَ اللَّهُ تَعَالَى عَلَیْهِمْ مِنَ الْبَیْعَةِ لِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السّلام أُعْطُوا ظَاهِراً بِشَهَادَةِ: أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ» یعنی وقتی که مَثَل این منافقین را زدند که نسبت به علیّ بن ابیطالب برای آنها اخذ بیعت گرفته شد. اینکه ظاهراً آنها شهادت «أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» و توحید را دادند. «وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَنَّ عَلِیّاً وَلِیُّهُ وَ وَصِیُّهُ وَ وَارِثُهُ وَ خَلِیفَتُهُ فِی أُمَّتِهِ وَ قَاضِی دینِهِ وَ مُنْجِزُ عِدَاتِهِ وَ الْقَائِمُ بِسِیَاسَةِ عِبَادِ اللَّهِ مَقَامَهُ فَوَرِثَ مَوَارِیثَ الْمُسْلِمِینَ بِهَا» لذا آنها آمدند ارث مسلمانها را هم بردند. «وَ نَکَحَ فِی الْمُسْلِمِینَ بِهَا» با مسلمانها ازدواج کردند.
«وَ وَالَوْهُ مِنْ أَجْلِهَا» از همین جهت اظهار دوستی هم کردند. «وَ أَحْسَنُوا عَنْهُ الدِّفَاعَ بِسَبَبِهَا» و تحسین هم کردند و گفتند ما دفاع میکنیم. «وَ اتَّخَذُوهُ أَخاً» و امیر المؤمنین را به عنوان برادر اخذ کردند، آن را برادر خود کردند. گفتند «یَصُونُونَهُ مِمَّا یَصُونُونَ عَنْهُ أَنْفُسَهُمْ» همانطور که ما از خود صیانت میکنیم، از تو هم صیانت میکنیم. «بِسِمَاعِهِمْ مِنْهُ لَهَا» بر اینکه همهجا گوش به فرمان تو قرار میگیریم.
«فَلَمَّا جَاءَهُ الْمَوْتُ وَقَعَ فِی حُکْمِ رَبِّ الْعَالَمِینَ الْعَالِمِ بِالْأَسْرَارِ الَّذِی لَا یَخْفَى عَلَیْهِ خَافِیَةٌ فَأَخَذَهُمُ الْعَذَابُ بِبَاطِنِ کُفْرِهِمْ» پیغمبر که از دنیا رفت تمام اینها را فراموش کردند. غدیر خم و تمام اینها فراموش شد و اینها به جایی رسیدند که کفری که در باطن آنها بود ظاهر شد.
[1]- سورهی بقره، آیه 17.
[2]- همان، آیه 8.
[3]- همان، آیه 17.
[4]- همان، آیه 16.
[5]- إعلام الورى بأعلام الهدى (ط - القدیمة)، النص، ص 133؛ البدایة و النهایة (طـالفکر)، ج 7، ص 346، باب ذکر شیء من فضائل امیر المؤمنین علی بن ابیطالب؛ تاریخ دمشق لإبن عساکر، ج 42، ص 233، باب علی بن ابیطالب واسمه عبد مناف.
[6]- سورهی بقره، آیه 17.
تاریخ : -01----18-01-98