سخنرانی حجت والمسلمین الاسلام رضوانی مقام خضوع و خشوع
سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین رضوانی
--------------------------------
سوره مبارکه مؤمنون - مقام خضوع و خشوع
سخنرانی حجت والمسلمین الاسلام رضوانی پیرامون مقام خضوع و خشوع
-----------------------------------------
«أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنَ الشَّیْطَانِ اللَّعِینِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَا یَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ وَ لَا یُحْصِی نَعْمَاءَهُ الْعَادُّونَ وَ لَا یُؤَدِّی حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُون».[1]
«ثُمَّ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبیاءِ وَ خَاتَمِ السُّفَراءِ حَبیبِ إلَهِ الْعَالَمینَ عَبدِاللهِ الْعَبْدِ الْمُؤیِّدِ وَ الرَّسُولِ الْمُصَدَّق الْمُصطَفَیَ الأمْجَدِ الأحْمَدِ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لا سِیَّما بَقیَّةَ اللهِ فِی الأرَضِینَ».
خشوع به معنای تواضع
- سورهی مبارکهی مؤمنون را تا کلمهی خاشعون بیان کردیم. «الَّذینَ هُمْ فی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ»[1] خاشع به معنای تواضع کردن است.
تقدّم خشوع بر خضوع
- در خشوع اوّل خضوع میکنیم. یعنی تا خضوع نباشد، خشوع معنا پیدا نمیکند. یعنی ظاهر انسان باید در برابر خدا آنگونهای که شایستهی معبود است، نشانههای بندگی را نشان بدهد.
آداب خشوع در نماز
- مثلاً در حال نماز که «فی صَلاتِهِمْ» فرمود، باید در حال ایستاده نگاه خود را روی مهر بیندازد، دستهای خود را با انگشتان به هم بسته در مقابل خود بگذارد. در رکوع به نحوی خم شود که از امیر المؤمنین علی (علیه السّلام) در روایت داریم اگر ظرف آبی روی پشت آدم بگذارند، نریزد، مستوی بشود. در حال رکوع چشم خود را بین دو قدم خود بگذارد. انجام دادن مستحبّات مثل طولانی کردن ذکر رکوع و اینها هم جای خود دارد. در حال نشستن باید به دامن خود نگاه بکند، دستها را هم روی رانها بگذارد و مؤدّب بنشیند. چشم او هم روی دامن او باشد. در حال سجده، مردها دستها را باز بکنند، زنها ببندند و چشم آنها هم روی بینی خود باشد، این نحوهی انجام صلاة است.
رعایت آداب ظاهری در نماز
- از نظر ظاهری لباسهای تمیز و معطّر و جای شایسته و باستهی برای انسان، مثل سجّاده و مهر و آن چیزهایی که برای انجام دادن نماز لازم است و رعایت جایگاه نمازگزار از نظر رفع مکروهات که این خضوع است.
فروتنی انسان خاضع
- همهی اینها که گفتیم انسان خاضع میشود که فروتن فرمودند. معنای فروتن یعنی آدم خاضع، آدمی که خود را در برابر دیگران میشکند، تکبّر نمیکند، ضدّ آن کبر است.
خضوع ضدّ تکبّر
- ضدّ خضوع تکبّر است. کسی که تکبّر بکند، (خاضع نیست) میخواهد نماز بخواند، تکبّر داشته باشد. این خوب نیست که (تکبّر) عادت انسان بشود. بعضیها هستند این عادت را دارند که تکبّر میورزند.
نیش عقرب نه از ره کینه است
اقتضای طبیعتش این است
مذمّت خوی تکبّری در انسان
- این خیلی بد است، انسان باید مراقب باشد که تکبّر جزء خوی انسان قرار نگیرد، چون عادت خوی انسان میشود، باید مواظب اینها باشیم.
تذلّل انسان در برابر خدا
- این فروتنی شد. فرو یعنی پایین آوردن، فروتن یعنی آدم برای تن خود در برابر عظمت آن خالق خیلی تذلل قائل بشود، یعنی خار و ذلیل و حقیر و هیچ چیز بداند که عرض کردیم اربعین حضرت امام را مطالعه بکنید، همهی جملات ایشان اینگونه است که بعضی وقتها تعبیر میکند: ای بدبخت، ای بیچاره، ای فلک زده.
- اینطور تعبیر کردن از حضرت امام خیلی مهم است که اینقدر یک مرجع تقلید، یک عالم دینی، یک مجتهد جامع الشّرایط، یک کسی که از نظر سیاسی هم در معاصرین بینظیر است. یعنی امام در آن زمان خیلی قدر بود. هیچ کسی به او نمیرسید.
مقتدر بودن امام خمینی
- آقا سیّد حسن (حفظه الله) تعریف میکردند. البتّه ایشان هم چون زمان دستگیری امام نوجوان بود. او هم به واسطهی یکی از همراهان امام نقل میکرد که وقتی حضرت امام در قم دستگیر شدند...
- حضرت امام دو بار دستگیر میشوند. یک بار سال 1342 دستگیر میشوند به تهران میروند، یک مدّت زندان بودند و بعد هم ایشان را با تحصّن علما آزاد میکنند، دوباره به قم میآید. سال 1343 دوباره تبعید میشود که این دفعه دیگر ایشان را به ترکیه میبرند. مدّتی در ترکیه میماند و بعد هم به عراق میرود. آن سفر بار دوم که دیگر حضرت امام را بردند، خود حضرت امام اینطور نقل میکند که در بین راه من را به بیراهه بردند. گفتم دیگر میخواهند سیّد روح الله را بکشند. خود امام میگوید که من به خود آمدم گفتم: سیّد روح الله میترسی یا نه؟ مهم است، آدم را ببرند...
علّت درخشش خون شهید حججی
- علّت درخشش خون حججی که اینطور درخشش کرد (خیلی در این دفاع از حرم و اینها شهید شدند، در جنگ هم خیلی شهید شدند) این بود که آمدند او را دستگیر کردند و داشتند او را با کتک به مقتل میبردند که او را بکشند، سر او را ببرند امّا از عقیدهی خود برنگشت. حالا حضرت امام (رحمة الله علیه) میگوید: به خود گفتم؟ سیّد روح الله میترسی یا نه؟ یک مقدار با خود فکر کردم، یک مقدار در خود جستجو کردم، فرو رفتم، دیدم نه نمیترسم.
- امام که اینگونه قَدر بود، از هیچ چیزی نمیترسید. در اوج انقلاب، سال 1357 وقتی این بزرگمرد از پاریس، نه از پاریس از همان عراق که او را حرکت دادند که او را با ماشین به کویت ببرند، مرز کویت او را راه ندادند. بعد ایشان را به فرودگاه بغداد بردند، از آنجا دوباره به سمت پاریس حرکت بکند، همهی اینها محلّ حرف است. آن زمان هم بالاخره شاه ایران هنوز در بین ابرقدرتها خصوصاً آمریکا جایگاهی داشت، برای اینها کاری نداشت که بخواهند امام را بکشند، خیلی راحت میتوانستند این کار را بکنند و اگر میکردند شاید انقلاب خاموش میشد. درست است انقلاب به شخص بستگی ندارد. ما میگوییم: به شخص بستگی نداشت ولی داشت.
ابهّت شخصیت امام خمینی
- در هنگام اوج پیروزی انقلاب، اوج تظاهرات و درگیریها در ایران و رفتن شاه و مشکلات بسیار عدیدهی آن دولت و درگیری با مردم بود، هواپیما میخواهد از پارس بلند بشود و امام را به سمت ایران بیاورد. با یک ابهّتی در هواپیما نشسته است، هیچ ترسی از خود نشان نمیدهد. این را برای این میگویم که بدانید امام گفته است: نمیترسم، بدانید واقعی نمیترسیده است. یا همان سال اوّل که ایشان را دستگیر میکنند، میگوید: وقتی داشتند من را میبردند، از من پرسیدند که تو به پشتوانهی چه کسانی داری این حرفها را میزنی؟ اینطور داری شورش میکنی؟ گفتم: به پشتوانهی آن کسانی که در قنداقههای کودکی خود دارند به سر میبرند. این خیلی حرف است.
قاطعیّت امام خمینی
- بعضی وقتها آدم یک جاهایی یک حرفهایی را باید بزند شجاعت میخواهد شهامت میخواهد. امام با آن ابر قدرتی خود واقعاً ابر قدرت بود، از نظر روانی از نظر قاطعیّت و از اینکه هیج کجا کوتاه نمیآمد. حتّی راجع به خود هم کوتاه نمیآمد. در انقلاب هر کجا مشکلی پیش میآمد، علناً در سخنرانی خود میگفت: من اشتباه کردم. این را میگفت، ترس و واهمه نداشت که حالا چه بشود.
خشوع امام خمینی در برابر خدا
- در برابر خدا میگوید: من بدبخت بیچارهی... همین آقا وقتی در برابر خدا قرار میگیرد، اینطور حرف میزند.
قدرت امیر المؤمنین در مقابل دشمنان
- این شیعهی امیر المؤمنین است. چون امیر المؤمنین هم وقتی در میدان جنگ قرار میگرفت، کسی توانایی مقابله با او را نداشت. دست یداللّهی وقتی شمشیر میکشید... اصلاً یکی از رازهای اینکه قبر حضرت زهرا (سلام الله علیها) در خفا و پنهان ماند، شمشیر امیر المؤمنین بود. عمر با یک سری از مسلّحین آمد که صورت قبرهایی که آقا درست کرده بود را نبش بکند و جنازهی دختر پیغمبر را دوباره دربیاورند و تشییع بکنند. اینجا دیگر امیر المؤمنین شمشیر را درآورد. گفت: اگر دست از پا خطا کردید، شمشیر علی از غلاف بیرون میآید، ترسیدند. وقتی رفتند دروازهی خیبر را باز بکنند که باز نکردند، امیر المؤمنین نرفتند از این تیرها بیاورند که صدها سرباز پشت آن است، دست به این در انداخت و در را از جا درآورد، این همان امیر المؤمنین است.
خضوع و خشوع امیر المؤمنین در بربر خدا
- وقتی در محراب عبادت قرار میگیرد، چطور ضجّه میزند یا ربّهای دعای کمیل حضرت را میبینید. «وَ أَنَا عَبْدُکَ الضَّعِیفُ الذَّلِیلُ، الْحَقِیرُ» اینها حرفهایی است که در دعای کمیل دارد. «مُتَذَلِّلٍ خَاشِعٍ، أَنْ تُسَامِحَنِی وَ تَرْحَمَنِی» مثل یک بچّه در برابر خدا و در برابر عظمت حضرت حق ناله میکند.
شرایط ایجاد خضوع در انسان
- اگر خواستیم این خشوع درست بشود، اوّل باید خضوع باید داشته باشیم. خضوع این است که خود را از نظر ظاهری کوچک بدانیم، از نظر باطنی و روانی هم اگر خواستیم متّصل به خشوع بشویم، باید دل ما در برابر خدا بلرزد. «وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ»[2] یعنی وقتی کلام خدا راست میشنوند، دلهای آنها به لرزه میآید، مو به بدن آنها راست میشود. اینها مهم است.
خشوع مؤمنین در صلاة
- اوّلین صفت بعد از افلاح یا دومین صفت در این سوره برای مؤمنون فرمودند: «الَّذینَ هُمْ فی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ»[3]
اعراض انسان مؤمن از کارهای بیهوده
- آیهی بعد میفرماید: «وَ الَّذینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ»[4]، اوّلاً لغو چیست؟ لغو اعمّ از حرام، مکروه و مباح است. حرام مسلّم است. لهو لغوی که ما میگوییم، یعنی چیزهای بیهوده، کارهای پوچ، کارهایی که ثمر ندارد. انسان مؤمن از آنها معرض است معنای معرض را میگوییم.
معنای واقعی لغو
- لغو به معنای کارهای حرام و مکروه است.
دوری کردن مؤمنین از کارهای مباح
- مؤمنین از کارهای غیر حرام و غیر مکروه هم دور هستند. مثل کارهای مباح، کارهایی که ثمری ندارد. یعنی هر آنچه که آنجا انجام میدهند، غیر لغو است. غیر لغو یا واجب است یا مستحب است. ضدّ آن را که بگوییم به خوبی متوجّه میشوید. «تعرف الاشیاء باضدادها» میفرماید: هر کاری که شما دارید انجام میدهید یا باید برای شما واجب باشد یا باید مستحب باشد. به عبارت دیگر هر کاری که میخواهید انجام بدهید، باید امر خدا در مورد آن باشد. چون اوامر خدا یا روی واجبات است یا روی مستحبّات است. نواهی خدا یا روی حرامها است یا روی مکروهات. آنها که نه حرمت و نهی روی آنها است، نه وجوب و امر روی آنها است، مباح میشود. یعنی نه امر است که انجام بده -حالا یا واجب باشد یا مستحب- نهی هم روی آن نیست که انجام ندهید، پس میتوانید انجام بدهید و میتوانید انجام ندهید، این لغو است.
دوری از مباح لازمهی دوری از حرام
- کسی که از این لغو دوری بکند، مسلّم از محرّمات دوری میکند، از مکروهات دوری میکند. چون لغو حسب ظاهر مفسده ندارد امّا حرام مفسدهی مهلکه دارد. یعنی مفسدهای دارد که انسان را هلاک میکند، عاقبت انسان را جهنّمی میکند. مکروهات هم برای انسان بد است، گرچه مفسدهی آن کم است امّا مفسده دارد. آنچه که مباح است، مفسده ندارد.
نقش مفاسد و مصالح در امر و نهی الهی
- لغو عبارت از آن کاری است که برای انسان نه ضرر دارد، نه نفع دارد. چون همهی مجتهدین قائل به این هستند که واجبات و محرّمات مستحبّات و مکروهات، تابع مفاسد و مصالح هستند. هر چیزی که برای ما مصلحت داشته باشد، این یا واجب است یا مستحب است. مفسده یعنی چیزی که آدم را از بین میبرد، انسان را فاسد میکند، لذا مفسده میگویند. چیزی که مفسده داشته باشد و انسان را فاسد بکند یا فاسد کردن آن قطعی و هلاک کننده است که حرام میشود یا فسادی که برای انسان ایجاد میکند، انسان را هلاک نمیکند امّا انسان را در خطّ خطر قرار میدهد، این مکروه میشود.
مکروه بودن خلوت با نامحرم
- مکروه است که زن و مرد اجنبی یک جا خلوت بکنند، چون این زمینه میشود که کم کم به شبهات و محرّمات وارد بشوند. نزدیک آسانسور ایستادید، آسانسور باز میشود. یک زن هم ایستاده است میخواهد سوار بشود یا یک زن داخل آسانسور است میخواهد بالا برود، تو تنها هستی و او هم تنها است. داخل نشوید. حرارت بدن همدیگر را حس میکنید، کم کم اینها زمینه میشود روایت داریم جایی که زن نامحرم نشسته است، بلافاصه مرد نامحرم ننشیند، چون حرارت بدن آن زن هنوز در آنجا وجود دارد. باید اینها رعایت بکند، چون مفسده دارد. مفسدهی آن کم است، کم کم دل انسان را خراب میکند، کم کم دل انسان را میلرزاند.
لرزش دل و از دست رفتن ایمان
- شروع کار ابن ملجم مرادی -باطن او که خیلی کثیف بوده است- از جایی بود که دل او لرزید. وقتی دل او برای قطام لرزید، ایمان خود را از بین برد، دیگر چیزی برای او باقی نماند. اگر دل انسان بلرزد، ممکن است ایمان او را به باد بدهد.
اغوای انسان توسّط شیطان
- کار شیطان هم این است. هر کجا زمینهی فساد برای انسان باشد میآید انسان را اغوا میکند، وسوسه میکند « قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِکِ النَّاسِ * إِلهِ النَّاسِ * مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ»[5].
خنّاس صفت خاص شیاطین
- «الْخَنَّاسِ» یک صفت خاص برای شیطانهایی است که مدام آدم را وسوسه میکنند. یکی از خانمهای محارم نسبت به یک کسی که شیطنت کرده بود و حرف و غیبت کرده بود، میگفت: مثل آن کسانی که سحر و جادو میکند، اینطور آدم را اغوا میکند.
خنّاس بودن بعضی از افراد
- البتّه بعضی آدمها هم هستند که خنّاس هستند. مدام میگوید: چه خبر؟ و شروع به غیبت کردن بقیه میکند. به هم میریزد. نمّامی، غیبت، واقعاً ما باید مراقب این زبان باشیم.
گناهان فراوان زبانی
- برای زبان 196 گناه نوشتند. البتّه در روایات داریم کلیّات آن 24 است. امّا وقتی آن را کوچکتر بکنیم که خوب فهمیده بشود، نزدیک به دویست تا میشود. این زبان 196 تا گناه میکند، مواظب باشید.
توجّه به ناظر بودن خدا
- هر وقت میخواهید این زبان را باز بکنید، همان وقت فکر و توجّه خود را بر این ببر که خدا ناظر است. «العالَمُ مَحضرُ الله فَلَا تَعصوا فِی مَحضرهِ»[6] عالم محضر خدا است. یعنی همهی ما در حضور خدا هستیم، گناه نکنیم، در حضور خدا عصیان نکنیم، مراقب باشیم.
قسم خوردن شیطان بر اغوای انسان
- شیطان قسم خورده است: «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ»[7] چند تأکید وجود دارد. خود (فاء) در اینجا نتیجهی بر این میشود که شیطان رجیم شد. نتیجهی رجیم شدن شیطان در برابر خدا و از خدا رانده شدن این بود که «فَبِعِزَّتِکَ» خود کلمهی عزّت تأکید بر این مطلب دارد که خیلی مهم است. «لَ» لام تأکید است. «اغویّنَ» دوباره نون تأکید دارد. چند تا تأکید پشت سر هم وجود دارد یعنی برای انسان حتمی است که شیطان اغوا میکند. «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ» هیچ کسی استثناء ندارد.
شرط دور شدن انسان از اغوای شیطان
- سدّ بعضیها به نحوی است که خدا بر آنها وارد شده است و ایمان آنها را زیاد کرده است، لذا مصداق «مَنْ یَهْدِ اللَّهُ»[8] شدند، آن وقت «فَلَا مُضِلَّ لَهُ» هیچ کسی نمیتواند آنها را گمراه بکند. لذا شیطان توانایی گمراه کردن آنها را ندارد، اینها خیلی کم هستند.
نقش ایمان در جلوگیری از وساوس شیطان
- یک عالمی که خود او فکر میکرد خیلی آدم حسابی است اهل عرفان و این حرفها است. در عالم خواب شیطان را به صورت یک آدم میبیند که زنجیرها و طنابها را بر دوش دارد، اینها را میکشاند و میبرد. گفت: شیطان چه چیز میبری، اینها دیگر چیست؟ گفت: اینها افسارهای مؤمنین است. گفت: پس چرا هر کدام از اینها یک نوع است؟ گفت: به این دلیل که هر کدام از ایمانها هم یک طور است. ایمانها فرق میکند. گفت: مثلاً اینکه خیلی کلفت و ضخیم و محکم است، برای چه کسی است؟ گفت: برای فلانی است. او را میشناخت. گفت: هر چه تا به حال بردم، پاره میکند، هر چه او را افسار میکنم که او را ببرم، افسارها را پاره میکند. حالا رفتم ضخیمترینها را آوردم ولی میدانم او این را هم پاره میکند. اسم صاحب تمام ریسمانها و طنابها را پرسید. دید هیج کدام از اینها برای او نبود. گفت: پس ریسمان و طناب من کجا است؟ گفت: تو احتیاج به ریسمان و طناب نداری، خود تو میآیی. فقط کافی است من تو را دعوت بکنم، تو را صدا بزنم خود تو میآیی. مواظب باشید. یک وقت خدایی ناکرده افسار گسیخته نشوید به یک صدا کردن شیطان بدوید. جالب این است که بعضی وقتها خود ما باعث صدا کردن شیطان میشویم.
- قصه برای ملّا نصر الدّین و تقسیم آش است. بچّهها سر و صدا میکردند. گفت: بچّهها کوچهی بغلی آش میدهند. این بچّهها هم با سر و صدا رفتند و گفتند: آش میدهند، همه قابلمه برداشتند که بروند آش بگیرند. خود ملّا هم شک کرد، خود او هم یک قابلمه برداشت گفت: برویم نکند واقعاً آش میدهند. این بد است که من هم که اینجا نشستم و شما هم که دارید میشنوید متدیّن و مسجدی بعضی وقتها به دنبال صدایی که خود ما میکنیم، میرویم.
جواب شیطان به گناهکاران در روز قیامت
- شیطا سرسخت اغوا میکند، مراقبت کافی را هم دارد. البتّه گفت: «فَلا تَلُومُونی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ»[9] روز قیامت اعتراض میشود که شیطان آمد و من را اغوا کرد. شیطان میگوید: «فَلا تَلُومُونی» من را ملامت نکنید. «وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ» خود را ملامت بکنید. خود شما مال دوست داشتید، خود شما شهوت پرست بودید، خود شما امر خدا را برای ظاهر روزگار طی میکردید. «لُومُوا» خود را ملامت بکنید.
متدیّنین اوّلین گروه مورد حملهی شیطان
- لذا ما که متدیّن هستیم و ظاهر ما برای مردم قابل قبول است و به صلاح است، مواظب باشیم، شیطان بیشتر مراقب ما است. شیطان به کسی که در کوچه به دنبال هرزگی است، کاری ندارد. خود او شیطان است. چه زن باشد، چه مرد باشد.
شیطان صفت شدن بعضی از مردها و زنها
- زن وقتی که آرایش آنچنانی میکند، موهای خود را بیرون میگذارد و لباس چسبان میپوشد و به خیابان میرود، یک شیطان است. شاید بعضیها وقتها شیطان هم شرم بکند. یک کسی یک کاری کرد، بعد گفت: لعنت بر شیطان، شیطان ظاهر شد، گفت: لعنت بر خود تو. من تا به حال این همه وسوسه کردم و شیطنت کردم این کاری که تو کردی، به ذهن من نیامد. بعضی وقتها اینها از شیطان بدتر هستند. مردها هم همینطور هستند. بعضی از مردها هم هستند اینطوری هستند. بعضی وقتها خانمها اعتراض میکنند میگویند: ما در کوچه و خیابان جرأت نداریم، منتظر ماشین باشیم. خانم با حجاب کامل است، میگوید: به محض اینکه میایستیم، مدام مزاحمت ایجاد میکنند. واقعاً باید امنیت ناموسی در جامعهی ما اینطور باشد؟! این در جامعهی ما وحشیگری شده است. آنها که اهل این موضوعها باشند، شما را متوجّه میکنند. به آن کسی که با حجاب کامل و با حیا دارد میرود کار خود را انجام بدهد، چه کار دارید که مدام بوق بزنید و دنبال او راه بیفتید. بدانید خود این اشخاص شیطان هستند.
انسانهای مدّعی خوب بودن
در صف اوّل وسوسهی شیطان
- ما جبههی اوّل اغوای شیطان هستیم. چون ما ادّعا داریم. ادّعا آدم را خراب میکند. دو برادر بودند. اینها آدمهای اصالتداری بودند. یکی از آنها آمد گفت: برادر بیا از این جامعهی کثیف بیرون برویم و به بیابان پناه ببریم و عبادت خدا را بکنیم. آن یکی گفت: من در همین جامعه میمانم، خود خدا من را حفظ میکند. یکی از آنها به کوه و بیابان رفت، یکی هم در شهر و محلهای که بودند، ماند. سالها گذشت، یک روزی چوپان محل داشت در بیابان گذر میکرد، به برادر عابد بیابان نشین رسید. برادر عابد سراغ برادر خود را از آن چوپان گرفت. چوپان به او گفت: برادر تو مغازه دارد، کاسبی میکند. گفت: شما پیش برادر من میروید؟ گفت: بله میروم. گفت: یک هدیه به تو میدهیم، میخواهم این را برای برادر من ببری. یک غربالی داشت، سر چشمه رفت، این را پر آب کرد، این را آورد و گفت: این را برای برادر من ببر. چوپان هم تعجّب کرد، دید آبها نمیریزد. این غربال را با یک طنابی به پالان الاغ خود آویزان کرد و برد. این هدیه را به برادر او رسید، برادر او پز داد که عجب برادر من چه مقامی پیدا کرده است، غربال را آب کرده است نمیریزد. این را نزدیک مغازهی خود آویزان کرد و به همه هم میگفت: برادر من به این مقام رسیده است که به اذن خدا آب از این غربالی که پر کرده است، نمیریزد.
- به این چوپان یک پیغامی داد، گفت: برادر من را دیدی، به او بگو: یکی از واجبات هم صلهی رحم است، بالاخره بیا یک دیداری با ما داشته باش. در بیابان که نمیتوانم بیایم به تو سر بزنم، امکانات نیست. تو به شهر بیا، یک سر به من بزن. چوپان پیغام را برد و این برادر هم بالاخره از روی ایمانی که داشت، راه افتاد به شهر آمد بیاید یک دیداری با برادر خود داشته باشد. اتّفاقاً مستقیم به بازار آمد و درب مغازهی برادر رفت و با او احوالپرسی کرد. همان وقت که او رسید، یک کاری برای برادر پیش آمد، گفت: برادر در مغازه بنشین تا من بروم کار مسلمان را حل بکنم. گفت: باشد. او هم رفت و این هم یک تسبیح بلند و شروع به تسبیح گفتن کرد. مدام مشغول به ذکر و ورد شد. چند دقیقه طول کشید، یک خانمی آمد حالا مثلاً این مغازه در آن سبزی میفروشند آمد گفت: آقای فلانی؟ گفت: نیست، شما صبر بکنید، رفتند نیم ساعت دیگر میآیند. گفت: اجازه است من این سبزیها را ببینم؟ گفت: بفرمایید. این زن دست خود را از زیر چادر بیرون آورد، النگوهای او روی هم ریخت و صدایی داد، یک لحظه دل این عابد لرزید. همین که صدای النگو آمد و دل لرزید، آب هم از غربال همزمان ریخت. ایمان نباید این طور باشد. ایمان که به یک صدایی از بین برود، فایده ندارد. مانده بود چه کار بکند که در همین حین برادر او هم رسید. دید جلوی مغازه آبپاشی شده است. نگاه کرد دید غربال آب خالی شده است، فهمید. هیچ چیزی نگفت به روی او هم نیاورد، رفت. یک زغال برداشت و آن را سرخ کرد، بعد آمد یک پنبه آورد و در دست برادر خود گذاشت، گفت: این را بگیر. زغال را هم با دست خود برداشت تا نزدیک دست برادر آورد، او دست خود را کشید، گفت: نترس من با دست خود این زغال را گرفتم. این را وسط دست برادر گذاشت. دید زغال سرخ و پنبه هیچ طور نشد. گفت: برادر اگر هنر داری توانستی آتش و پنبه را در کنار هم نگه بداری آتش و زغال پنبه را نسوزاند این هنر است. در بیابان رفتن و آنطور کار کردن هنر نیست.
اثر فاسد شدن افراد بر جامعه و دیگران
- باید مواظب باشیم که شیطان به انحای مختلف اغوا میکند قسم خورده است «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ»[10] حالا بگوییم: من آدم خوبی هستیم، من روحانی هستم، اینها نیست اغوا میکند منتها اغوا کردن من که من فاسد بشوم عالم را فاسد میکند، تو که آدم متدیّنی هستی و جزء هیئت امنای مسجد و نماز خوانهای صف اوّل هستید، مواظب باشید شیطان تو را فریب میدهد، آن وقت بعضیها از نماز و منبر و مسجد و همه چیز جدا میشوند. شیطان در کمین ما است که کجای تیر خود را رها بکند.
[1]- سورهی مؤمنون، آیه 2.
[2]- سورهی انفال، آیه 2.
[3]- سورهی مؤمنون، آیه 2.
[4]- همان، آیه 3.
[5]- سورهی ناس، آیات 1 تا 4.
[6]- موسوعة أعلام الدعوة و الوحدة و الأصلاح، ج 1، ص 398.
[7]- سورهی ص، آیه 82.
[8]- الکافی (ط – الإسلامیة، ج3، ص 422.
[9]- سورهی ابراهیم، آیه 22.
[10]- سورهی ص، آیه 82.
98-03-06-05-Site.mp3 فایل سخنرانی